من نشانی های خود را می دهم
یک نفر شــــــــــــاید مرا پیدا کند
دوباره من گم شدم .
(یواشکی و در گوشی بگم !! ) پیدا نشده بودم که دوباره گم شده باشم . من خیلی وقته گم شدم و پیدا نشدم .
خیلی وقته توی این دنیا ،تو حاشیه هاش ، زندگیش ، خوشیش ، غم هاش ، آدم هاش و از همه بیشتر تو غم و غصه اش و از همه مهمتر تو دیوارهاش گم شدم . گاهی توهم پیا شدن دارم اما اونم از شدت گم گشتگیه .
یه مدت از زندگیم بدجور از دنیا می ترسیدم ، خیلی زیاد .
می ترسیدم جلوش زمین بخورم و برام قد علم کنه . می ترسیدم توش گیر کنم و فکر کنم دنیا خیلی بزرگه ، اون قد که نشه ازش گذشت .
مدام این ترس آزارم می داد . اما حالا نمی دونم چی شده ؟!!!
دیگه توان حرکت ندارم . بهتر بگم ، حرکت می کنم اما چشم که بازمی کنم می بینم سر جای قبلیم هستم . انگار دارم درجا می زنم .
حالا ترسم ازینه نکنه خوردم زمین !؟ نکنه تو دنیا گیر کردم و خودم نمی فهمم اما به تنها نتیجه ای که گاها می رسم اینه که ((آخه من دنیایی ندارم که توش گیر کنم )).
دنیای من اونقدر محدود و کوچیکه که شاید نشه اسمش رو گذاشت دنیا ، یه جور قفس.
دنیای من اونقدر کوچیک و کوچیکتر شده که از هر طرفش که برم می خورم به دیوار .
الان تمام وجودم زخمی شده ...
دیگه از درد این زخم ها ، شب و روزم شده گریه ...
دیگه یه نقطه ی سالم تو وجودم نیست ...
دنیای بی آسمون نمی خوام ، دنیای من هر چهار طرفش دیواره .
دلم آسمون می خواد ...
گاهی به خودم می گم ببین تو چقدر کوچیکی که توی همین دنیای چهار دیواری و محدودت گم شدی ...
خب بزرگ شو دیگه ،از دنیات بزرگتر شو تا اذیت نشی ، تا اذیتت نکنند .
اما .....
ای هفت گردون مستِ تو
ما مهره ای در دستِ تو
ای هستِ ما از هست تو
در صد هزاران مرحبا
باید فکری کرد ، یعنی باید فکر می کردیم هرچند هنوز هم دیر نیست و ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ( راستش حکمت این مثل رو هنوزم که هنوزه درک نکردم چون ماهی رو هر وقت از آب بگیری ، می میره !! شاید کسی که این مثل رو چو انداخته ، منظورش تازگی ماهی برا خوردن بوده و اینکه ماهی مونده نخورید !!!) قصدم یک مطلب کاملا جدی است اما ظاهرا مزاح جزء لاینفک زندگی من هست همچون غم !!
اره باید فکری کرد و به قول اون بنده خدا ! دیگر نباید خفت !
دارم فکر می کنم که چه کاری کردم در جهت آماده سازی جامعه در جهت ظهور آقا ، اما هر چه بیشتر فکر می کنم بیشتر دِپسرده
می شم که حاجی خیلی اعتماد به نفسی که همچین توهمی زده به سرت . تو اگه گند نزده باشی ، کاری هم نکردی ، پس فکر کن چه جور گند نزنی نه اینکه چه کاری در جهت ظهور انجام بدی !!
حکایت اونه که تو یاد نداری کاری انجام بدی ، یاد نداری کاری هم انجام ندی !!
اصلا منو بی خیال ، من اوضاعم بی ریخت ناکتر از این حرفاست که به زبان بیاد پس اجبارن مجبورم از دهنم بزرگتر صحبت کنم تا ببینیم به کجا می رسیم .
"یه بزرگی می گفت ( از اونایی که فهمیدن چه کار باید انجام بدهند در جهت آماده سازی ظهور ) ، اگر می خواهید برای ظهور کاری انجام دهید ، بیائید با دل های جوان این کار را انجام دهید . احیاء دین خدا و بودن در راه رضای حق تعالی انسانی را می طلبد که فطرتش زیاد دست کاری نشده باشد و جوانان اینجوری اند ."
حالا جوون جان بگو ببینم چه قدر دلت رو جوون نگه داشتی ؟ ها ؟! اصلا خودم چه قدر جوونی کردم تو مسیر دین ؟ ها ؟ یه حرف رو با قاطعیت می تونم اعلام کنم اونم اینه : من در مسیر شیطان و گناه همچین قشنگ جوونی کردم ، همچین دل آقامو خون کردم ...
همچین ...
ولی فقط خود خدا می دونه که چرا هنوز اینجام ، چرا هنوز ...
رحمت و مغفرتش منو هی میاره تو جاده ، ابز من می زنم جاده خاکی و این بارها تکرار شده ، به اندازه تمام شب های قدر و روزهای عرفه ای که گذشته و چه بسا بیشتر .
تو چه قدر جوونی کردی ؟ چه قدرش تو مسیر دین بوده ، چه قدرش تو مسیر شیطان ؟
دل های جوان چه ویژگی دارد ؟ آیا به سن و سال است یا نه ؟
می گن آقا بقیه الله هم جوان پسندند . هستند امثال منی که دلشون جوون نیست . چه جور باید دل رو تربیت کرد که جوون بمونه ؟ یا اگر از مسیر منحرف شد ، چه جور میشه آوردش تو راه ؟
یه نکته دیگه که همون بزرگوار می گفت این بود : زمان و مکانتان را بشناسد ، موقعیت شناس باشید . جایگاه خودتان را بدانید . اگر اینگونه نباشید با اینکه ادم خوبی باشید و نماز شب بخوانید ، اما کافی نیست . پس حالا برا ما این نکته و سوال ایجاد می شه که بدونیم در مسیر شناخت حضرت ولی عصر ( عجل الله ) کجا قرار داریم ؟
ارتباطم با آقا ( عجل الله ) تا کجاست ؟ اگر قرار است به آقا برسیم ، الان کجائیم ؟ چه قدر از مسیر رو طی کردیم ؟ اصلا یه سوال سخت تر ، اصلا ما در مسیر ظهور آقا قرار دادیم خودمان را یا نه ؟
کی میدونه جواب این سوال ها رو ؟
آخه یه چی هست ، اونم اینه که هر کی تو مسیر باشه ،بالاخره با آقا ( عجل الله ) برخورد خواهد کرد....
دیدار مقام معظم رهبری با دانشجویان دانشگاه علم صنعت بهانه ی روز نوشت دانشجو !!!
××
پایانه آزادی پیاده می شوم . وارد محوطه دانشگاه فردوسی می شوم و در پی دانشکده فنی و مهندسی طبقات را بالا و پایین می کنم و راهروها را . بالاخره "حوزه دانشجویی علوم اسلامی شهید بهشتی" پیدا می شود و شاید هم من پیدا شدم !!
با ضربه ی دو انگشت به نشانه ی اجازه ، وارد می شوم . به دیواری متشکل از چندین قفسه کتاب در انتهای اتاق هدایت می شوم .
فرم ثبت نام را پر می کنم و تحویل میدهم .
حالا من یک " دانشجوی طلبه " هستم !!
××برای اولین بار " پخش فیلم مستند تفاوت رفتار دو رئیس جمهور " ( فیلم دیادر سید محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد با دانشجویان دانشگاه های صنعتی شریف و امیر کبیر ) !
کنجکاوی ام گُل می کند که حتی برای فضولی هم که شده و من باب وسعت دادن اقیانوس اطلاعاتم به عمق یک وجب !! یه سرکی هم آنجا بکشم .
چه بسا دیوار جامعه ی اسلامی کوتاه بود و ما هم چیزی دیدم !
راستش اول ندیدم چون شلوغ و پلوغ بود و ما نیز کوتاه قد در آن ازدحام اخوان جلوی درب و صد البته فعلا حضور نسوان مصلحت نبود. از دور کمین کرده بودم تا در یک موقعیت مناسب خیز بردارم و خودم را به داخل سالن پرت کنم و کارساز شد.
همه صندلی ها پر بود و البته پله ها و جنب دیوار دور تا دور سالن آمفی تئاتر و این خود حاکی ازین بود که واقعا تفاوت رفتار این دو ریس جمهور چه قدر اهمیت دارد برای قشر دانشجو!
پخش فیلم شروع شده بود .
دیدار خاتمی و دانشجویان صنعتی شریف .
_اونهایی که موافقند آقای خاتمی حرف بزنند ، کف بزنند !
_ه ُوووو....ه.وووووو......ه ووووو..و
_اونهایی که موافقند آقای خاتمی حرف بزنند ، کف بزنند !
ه..ووووو ه وووو....ه.ووووو هووووش
_اونهایی که موافقند آقای خاتمی حرف بزنند ، کف بزنند !
ه وووو....هوووو..ووو
من ...ن ن ، مَ ن..ن ..بگذارید حرف بزنم !
آنهایی که نمی خواهند گوش بدهند بروند بیرون ...هو..ووووو
یا ساکت باشید و گوش کنید یا بروید بیرون ....ه..وووهوووو
اینهمه شما حرف زدید حالا من میخوام حرف بزنم .
بروید بیرون ... ه.ووو هووووو...
بهتون می گم ساکت باشید وگرنه می دم بگیرندتان بندازن بیرون !!
شماها طلبکارید ؟ هوو...وووووووهو..ووو
من طلبکارم ، من از همه ی شماها طلبکارترم . من از برخی دیگر هم طلبکارم !!
و سوت و کف عده قلیلی پس از گذشت چندین سال از دولت هشتم در دانشکده علوم اداری !!
و اما متفاوت در دانشگاه امیر کبیر با حضور احمدی نژاد
_مرگ بر دیکتاتور _ مرگ بر دیکتاتور
_بله شعار و خواست همه دانشجویان همین است ، ما هم با دیکتاتوری مخالفیم ، ما هم با دیکتاتوری آمریکا مخالفیم!
پوستر احمدی نژاد نیمی سوخته و نیمی در حال سوختن است در دست دانشجویی !!
_من برای همین سوختن آمده ام ، آمده ام تا با سوختن به این ملت خدمت کنم ...
و تکبیر حاضرین .
ابالفضل علمدار احمدی نژاد را نگهدار
_ ابالفضل علمدار دانشجو را نگهدار
عده ای می گویند این مهرورزی در دولت یعنی چه ؟
مهرورزی این است که این همه فحش می دهند به احمدی نژاد و بد و بیراه می گویند ، اما من باز هم آن ها را از صمیم قلب دوست دارم !
(I LOVE YOU)
(سوت و کف حاضرین در آن جلسه و این جلسه !)
×× نماز عصر ، خاتمی و احمدی نژاد و همه را از یادم می برد. به سمت وضوخانه می دوم .
آماده وضو می شوم ، دانشجویی !! کیفی در می آورد حاوی ابزار و علوم آرایشی !
نه یک قلم ، دو قلم که 7 قلم آرایش می کند ، حیران می مانم اندر احوال این جماعت چیز به دست و چندشم می شود.
وضویم را تمام می کنم . با یک چرخش 180 درجه ای دور ساختمان به نمازخانه می رسم . 4 رکعت نماز عصر قربه الی ا...
××
از راهروی دانشکده علوم اداری خارج می شوم ، به سمت درب ورودی .
تا برسم به ایستگاه اتوبوس نزدیک غروب شد . سوار اتوبوس می شوم کمی از مسیر طی می شود ، اذان می گویند ...
رفیقت پیش دستی کرده و بیسکوییت و آبمیوه گرفته و در آن شلوغی می گوید اذان گفتن ، می گم می خوام ثوابشو ببرم خونه برا مامانم ، می گه بخور حالا نمیری ثوابش هم مال خودت ، نخواستیم !!!
روزه روز دانشجو هم افطار می شود ...
×× بلند می شوم که نماز عشاء را بخوانم که دلم راهی کوچه بنی هاشم می شود ...
نماز را خواندی ...
یک ساعت ...
دو ساعت ...
سه ساعت ...
چند ساعت ...
ساعت 2 بامداد ، هنوز دلم آنجاست .....
×× دوساعت از روز دانشجو گذشته و من هنوز مانده ام که افتخار کنم یا ..
اما بیشتر دوست دارم افتخار کنم ، آن دانشجویی باشم یا بهتر بگویم آن "خروجی باشم" که علاوه بر درس نسبت به دینم حساس باشم که مقام معظم رهبری (دام ظله ) فرمودند : اگر دانشگاه جایی باشد که کسی از آنجا صادر و خارج می شود ، نه نسبت به دین حساس باشد ، نه نسبت به کشور و نه نسبت به استقلال ملی ، این دانشگاه هر چقدر هم از لحاظ علمی بالا باشد ارزش نخواهد داشت . زیرا محصول این دانشگاه راحت در اختیار سیاست های مختلف قرار می گیرد .
امشب به اندازه گنجشک توی قفس دلم گرفته و بهانه می گیرد ...
بهانه ای که بگرید ...
که سیر بگرید ...
سیرِ سیر بگرید ...
از سر شب هم ، کم گریه نکرده . هرچه خواسته و به حتی بی بهانه اشک ریخته ، اما هنوز هم ...
نماز مغرب را خوانده بودی و دلت در انتظار خواندن 4 رکعت عشاء مردد بود انگار چیزی گم کرده بود و شاید پیدایش کرد ...
"می گفت بعد از یه جریانی به این چادر که پرچم حضرت زهرا(س) ست رو سر شماها در حد تعظیم احترام میزارم و تعصب شدیدی بهش پیدا کردم"
دلم رفت سمت کوچه های بنی هاشم ... همونجا که مادرمونو ...
آره بهوونه ی گم شدش پیدا شد کجا ؟
توی کوچه های تنگ و تاریک بنی هاشم ...
توی کوچه های نامردی و ...
"دلم میخواد یه شب مدینه باشم
زائر اون شکسته سینه باشم
تو کوچه های مدینه بمیرم
قبر غریب مادر و ببینم
تو کوچه ای که فاطمه زمین خورد
همونجا که یاس مدینه پژمرد
همونجا که مادرمونو کشتن
کتاب درد زینب و نوشتن
بشینمو عقده ی دل وا کنم
غریبی عشقو تماشا کنم..."
این بهوونه آتشش زد ، سوخت ، خاکستر شد ...
نماز عشاء تمام شده ؛ هنوز می گرید ...
نماز نبود خیمه ی ماتم حضرت زهرا (س) بود.
" در حد تعظیم احترام میزارم و تعصب شدیدی پیدا کردم ..."
دوباره این جمله داغونم کرد ، به هم ریختم بودم ...
با خودم گفتم و با او که پس اون روز شما ها کجا بودین ...؟
اون روز تو اون کوچه وقتی اون 40 تا نامرد گرگ صفت ریخته بودند پشت در کجا بودین ...؟
اون روز ....
خدایا امشب این دل با بهانه و بی بهانه می گرید و جنون وار نا آرام است .
چه شده است این دل را که اینگونه می کند ؟
هنوز که 2 شب به عرفه مانده ...
چه شده است که اینگونه بر سر و سینه می زند پشت درب نیم سوخته ...
پشت مشبک هایی که به قبر مخفی مادر گشوده می شوند ...
چه شده است ای دل که اینگونه صورت می خراشی ...؟