سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا خویشاوندی که از بیگانه دورتر است، و بسا بیگانه ای که از خویشاوند، نزدیک تر است . [امام علی علیه السلام]
ســراج
حماسه 9 دی
  • نویسنده : سراج:: 89/10/8:: 8:19 عصر
  •  

                

      فتنه سال 88 را جوانان ما خواباندند.     (مقام معظم رهبری)

    www.ashoora-poster.blogfa.com


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    عید دل ها!
  • نویسنده : سراج:: 89/6/21:: 12:22 عصر
  •  

    جمعه عید دل ها بود. دل هایی از جنس بلور اشک شب های قدر. دل هایی از جنس دعای سحر. دل هایی به سن یک ماه بندگی.

    شاید اگر روزی بخواهیم سن دل ها را محاسبه کنیم باید تعداد ماه های مبارکی را که بندگی کرده محاسبه کنیم و بهتر بگویم تعداد لحظه هایی را که برای خدا خالص بوده است. و آنجاست که امثال منی شرمنده می شوند از نو پایی دلشان...

    از اینکه هنوز دلشان راه رفتن برای خدا را یاد نگرفته، هنوز زبانشان به ذکر خالص برای خدا باز نشده یا اگر هم باز شده، لکنت دارد و میگیرد، از اینکه حرف زدن و حرف نزدن برای خدا را یاد نگرفته. یاد نگرفته وقتی دلش زمین می خورد دستش را با ذکر یاعلی به زانو بگیرد و بلند شود.

    دیروز انبوهی از دل ها را دیدم که مشتاقانه به سوی به سوی حرم می دوند، تا به شکرانه یکماه بندگی در کنج حرم امام رضا (ع) نماز بخوانند.

    دلم خوش بود که دل من هم در خیل این همه دل، دارد می دود. جو گرفته بودش!! می دانم که جوگیر شده بود. آخر دل من را چه به شکر؟ شکرانه کدام بندگی؟؟!!؟

    اما حالش را نگرفتم. گذاشتم خوب بدود، تا نفس نفس بزند مثل دل های دیگر. تا جرات و جسارت شکرگذاری داشته باشد. حداقل شکر همان نفس نفس زدن های لحظه آخر.

    درکش می کردم که چقدر اشتیاق دارد. ولی خب شیطنت هایش را کرده بود حتی در همین یک ماه رمضان که دست و پای شیطان بسته بود. اما گفتم حالا که جو گرفته اش، توی ذوق دلم نزنم. گذاشتم رها بدود.

    حتی پایش را برهنه کرد از شدت جوزدگی. به پاس همان چند لحظه نفس زدن، نعلین گناهش را از پا کند. نمی دانید چه لذتی داشت با دلی پا برهنه در صحن های حرم بدوی. دلی که نعلین گناهش را به دست گرفته بود، تا یادش نرود شرمندگی را. تا یادش نرود که پاک نیست. تا وقتی قنوت می گیرد نعلین گناهش را در دست داشته باشد و بداند حتی پس از یکماه هم دست خالی درِ خانه صاحب دلش. تا وقتی 5 مرتبه تکرار می کند: « اللهم اهل الکبریاء و العظمة ... و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوی و المغفرة ...»، یادش باشد که خدایش که خدایش حتی دست پرگناهش را رد نمی کند. چرا که « الذی جعلته للمسلمین عیدا...»

    نماز که تمام شد دست دلم را گرفتم و توی حرم چرخاندمش، چقدر سبک شده بود... .دست در دست دلم پیاده راه افتادم به سمت خانه.

     

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    امام زاده ی دریا!
  • نویسنده : سراج:: 89/6/1:: 9:59 صبح
  •  

    آره ندید و بدیدم دیگر دروغ که نیست!!

    آی ایهاالناس! من 26 سال سن دارم و هنوز دریا ندیده ام و فکر می کنم دریا هم ضریح دارد و باید رفت نخی سبز بر مشبک امواج متلاطمش بست و دخیل شد.

    دخیل دریا! دخیل امام زاده دریا!

    منِ ندید، بدیدِ دریا ندیده همچنان با این افکار در حسرت یک لحظه دریا بودم تا نخ دلم را به امواجش گره بزنم، تا دلم را ببرد پیشِ خدا، تا بیدل شوم.

    استرس عجیبی را تحمل می کردم. بار اول بود به زیارت مشرف می شدم شاید حق داشتم. شاید هم نه!

    حالا که امام زاده دریا طلبیده پس چرا مضطرب باشم؟

    بالاخره قدم در ساحلش گذاشتم. چشم ندوختم به ساحل کم عمقش چون می ترسیدم بخورد توی ذوق دریا ندیده ام و به خودم قول داده بودم برای همه دعا کنم و دلگیر نشوم از آنچه می بینم.

    دوست داشتم با چشمان بسته قدم بزنم و با گوش دلم بشنوم صدایی را که برایم آرامش می آورد. اما نمی شد!

    آنجا خیلی ها حرمت امام زاده دریا را نگه نداشته بودند، هرکس از ظن خود قدم بر ساحل دریا گذاشته بود. مجبور بودم گاهی چشمانم را فرو بندازم از دیدن دریا. آدم وقتی کوچک باشد سنگ ریزه هم جلوی وسعت نگاهش را می گیرد، چه رسد به آدم دوپا!!

    دزدکی دریا را می پائیدم و مواظب بودم. زیر چشمی پاییدن امام زاده دریا کار سختی بود. مجبور بودم با سرعت تمام، مدام چشمم را به خاک بدوزم. اما گوش خوب فیض می برد.

    در آن شلوغی ظن یاران، یکی به طعنه گفت: "مگر مسجد آمدی که چادر به سر کردی، آن هم اینچنین؟!؟" لبخند زدم و در دلم گفتم: کجایش را دیدی من وضو گرفتم و آمدم!!

    چقدر دوست داشتم سجاده و چادر نماز بیاورم و دورکعت نماز زیارت به جای آورم.

    امام زاده دریا را که می بینی یاد امام غایب از نظر می افتی و دلت می گیرد و ندبه ات می آید و من پنهانی و به دور از از چشم بقیه خیسیِ چشمم را به آب دریا گره زدم که باز برای کسی سوال پیش نیاید که مگر آمدی روضه؟!؟

    انگار عقده شده باشد چندبار دعای فرج را به غنیمت زمزمه کردم حالا که نمی توانستم دعای ندبه بخوانم. حالا که ندیدم...

    دریای من آرام گیر می دانم که دل تو هم از دوری آقا گرفته...

    می دانم دل تو هم خون است...

    می دانم لحظه شماری می کنی آمدنش را...

    می دانم......

    دریای من آرام گیر    از عکس رویش کام گیر

    مه در بغل کی آیدت   دل خوش چه بی جا کرده ای(1)

     

    1) شعر از استاد علیرضا پناهیان

     

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    حجابت را دریاب!
  • نویسنده : سراج:: 89/4/13:: 3:56 عصر
  •  

    وقتی نمی توانی چادری را که به سبکی پر کاه است، بر سر نگه داری. کتابت را به من بده، کمکت کنم.
    کسی از تو علم نمی خواهد. حجابت را دریاب که میان تو و گناهت و گناه دیگران مانع است.
    و بدان علمی که مانع انحراف تو نیست، می شود حجاب. 



    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    اینجا که شلمچه نیست اینجا شهر است...
  • نویسنده : سراج:: 89/4/1:: 4:23 عصر
  •  

    گاهی که خاطرم با خاطرات سفرهای زیارتی جنوب، غرب، گلزار شهدای بهشت رضا ع، شهدای گمنام جبل النور، گلزار شهدای خواجه ربیع و ... عجین می شود خودم را همچون کسی میبینم که از پس سیم خاردارهای روزمرگی های زندگی به راه و اهداف شهدا نگاه می کند.

    خیلی واضح و شفاف همیشه این سیم خاردارها را میبینم و درک می کنم آن عکسی را زیارتگاه و مناطق عملیاتی را از پس سیم خاردار می بیند. و چقدر کامم تلخ می شود وقتی میبینم روزمرگی هایم شده سیم خارداری شده بین من و شهدا، سیم خارداری از جنس گناه و غفلت که خودم به دور خودم کشیده ام.

    و به همان شفافیت میدانم که خود مانعم و خود سلب توفیق میکنم از خودم نه آنکه شهدا نخواسته باشند من به زیارتشان بروم.

    وقتی که پس از یکروز، یک هفته، یک ماه یا چند ماه کار در برابر دنیا و روزمرگی هایش کم می آورم و در مقابلش زانوی یاس و ناامیدی می زنم این فرموده حضرت آقا(دام ظله) روزنه ای از نور را به رویم می گشاید که شهدا مثل ستاره هستند با این ستاره ها نیز می شود راه را پیدا کرد...

    چرا من ستاره ی زندگی ام را از پشت سیم خاردار می بینم؟؟
                         یادمان شهدای عملیات رمضان / پاسگاه زید 
    اینجا دیگر شلمچه نیست که بشود راه را به راحتی پیدا کرد اینجا شهر است، شهری پر از دود و غبار حب النفس و ستاره ها با این که در آسمانش حضور دارند اما با چشم معصیت کار من دیده نمی شوند.
    خدایا! بینایی چشمانم را در اشک خالصانه به درگاهت قرار بده.
    خدایا! ستاره ها که رفتند، خورشید را نگه دار.

    آمین. 

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
     Atom 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 228868
    بازدید امروز : 44
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شیطان[2] . صبح . ضریح . علم . عید فطر . کتاب . کوچه . گناه . ماه رمضان . محمدزاده . ولی امر مسلمین . ولی فقیه . 22 بهمن . آدم . امام خامنه ای . امام زاده . امام غایب از نظر . انتخابات . انحراف . باران . بندگی . بیداری اسلامی . حجاب . خانه . خدا . خطبه های نماز جمعه . دریا . دعا . دعای ندبه . دل . دل ها . دهه فجر . دیوانه . روضه . زخم . زنجیر . ساحل . سردار شوشتری . شهید .
    ............. بایگانی.............
    روز نوشت
    از یک کنار !!
    طهورا
    نگین زمان 1
    جبهه ی سردشت ...
    فروردین 1386
    آبان 1386
    آبان 1387
    آذر 1387
    اردیبهشت 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    اسفند 88
    اردیبهشت 89
    تیر 89
    شهریور 89
    بهمن 89
    دی 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    اردیبهشت 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    دی 90
    اسفند 90
    فروردین 91

    ........... درباره خودم ..........
    ســراج
    سراج
    ما نیز گشته ایم ؛ :: و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت ... :: آیا تو نیز ، چون او ، انسانت آرزوست ؟

    .......... لوگوی خودم ........
    ســراج
    .......لوگوی دوستان ........



    ....... رفقا .......
    دریـــــای دل
    کفتــــــــــــــــر
    زهرا کوچولو
    طلبه های ونوسی
    حاجی کبوتر
    وتر
    هوالشافی
    عکاس مسلمان
    راحیل
    روضه های ما
    خط خطی های یک طلبه
    شاهد بیاورم...؟
    یک لیوان انار
    کاتب باشی
    وائل
    طلبه ای که خیلی وقته ننوشته
    و ما أدراک ....؟
    سر درد
    مشترک مورد نظر
    محسن حدادی
    نردبان خیال
    از دوشنبه تا جمعه
    مرگ آگاهی
    طرح ولایتی های دانش آموز
    قافـله شهدا
    کامران نجف زاده
    م. ازغدی (جهادگران)
    پا منبری
    ازدواج نوشت
    پنجره

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........