سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آغاز حکمت، ترک لذّتها و پایان آن، نفرت از چیزهای گذراست . [امام علی علیه السلام]
ســراج
سرم هوای تو دارد، دلم هوای حرم...
  • نویسنده : سراج:: 90/5/5:: 11:24 صبح
  • به دعوت زهیر مدیر محترم وبلاگ « و ما أدراک...؟ »

    دانه های دلتان را بیاورید ... می خواهیم عاشق شویم ... همان عشقی که برادری نثار برادر کرد ... نیت کنید بارش باران را ... ظهور ِ بهانه ی رویش نرگس ها را ... داریم می رویم به مهمانی کریم ... می خواهیم اباالفضل را واسطه کنیم امسال ... واسطه ی هجرانی که بر دلهایمان نشسته ... واسطه ی غم ِ یار و غم ِ یار و غم ِ یار ...

    اگر شوق ِ پابرهنه رفتنِ زیارت ارباب افتاده به جانتان ، از فردا شب به نیت عاشقی ، دست به تسبیح شوید 30 شب ِ رمضان را ... به اضافه ی 10 شب بعد از رمضان .... می خواهیم چله نشین شویم ...می خواهیم میان ِ کلام وحی ، خدا را و همه ی عشق خدا را به برادر قسم دهیم ... هر سحر ، 133 بار ذکر یا کاشف الکرب عن وجه الحـ س ی ن (علیه السلام)، اکشف کربی بحق اخیک الحـ س ی ن (علیه السلام)...

    حتم دارم که طعم ابوحمزه با ذکر عشق ، نوشیدنی تر است ... حتم دارم که دلی می شکند ... حتم دارم که سقا (علیه السلام)  به حق عشق (علیه السلام) ، نگاهی می کند از روی لطف ... حتم دارم حاجتی داده می شود ... گشایشی ، فرجی ... حتم دارم کاروانی به راه خواهد افتاد ... حتم دارم ... اگر هستی برای ختم ، یا علی ...


    *******

     

     15 اردیبهشت 1390

    ظهر وارد کربلا شدیم. در دلم ولوله ای به پا بود، بی تاب دیدن دو گنبد طلایی. بی آنکه لحظه ای از دیدن غفلت کنم، از پنجره اتوبوس به بیرون زل زده بودم. مبادا شیرینی دیدنشان را از دست بدهم. اما نشد که نشد...
    در هتل تاب ماندن نداشتم. از طرفی هتل هم از حرمین دور بود. یا باید پیاده می رفتیم در آن گرما، یا منتظر سرویس هتل می شدیم تا عصر.
    تا شنیدم عده ای از کاروان، پیاده عزم زیارت کرده اند، من نیز همراه شدم. از درب هتل که آمدم بیرون گنبد حرم عبّاس نشست جای مردمک چشمم و دلم بی تاب طوافش شد.
    با هرقدمی که به سوی حرم بر می داشتم احساس می کردم چیزی در وجودم فرو می ریزد و رمق پاهایم را می گیرد.
    جسمم یارای روحم نبود. انگار این پاها، این جسم، برایم سنگین بود. دوست داشتم هر آنچه که سرعتم را می گیرد بگذارم و بروم. حتی همین پاها را...
    استغفار شده بود ذکرم. و تا فاصله کمی مانده به حرم بی اختیار شکر خدا بر زبانم نشست و اشک بر دیدگانم.
    کفش ها را از پا کندم و وارد شدم... السلام علیک یا ابالفضل العباس... یا ساقی العطشا...
    صحن و سرای کوچک عباس (ع) را نگاه می کردم. دوست نداشتم حتی پلک بزنم چون سال های سال ندیده بودمش و حسرتش را داشتم و برایش اشک ریختم. و حالا در حرمش بودم امّا ...
    امّا رشیدی قد عمو عبّاس کجا و کوچکی ضریحش..

    سرم هوای تو دارد، دلم هوای حرم...

    نفس بده که من از حسین دم بزنم ...

     اجازه تشرف به حرم برادرش را که خواستم، وارد بین الحرمین شدم، نگاهی به گنبد امام حسین (ع) و نگاهی به گنبد برادرش ابالفضل (ع). وادی حیرت است اینجا. قدرت تصمیم گیری نداری. ندایی تو را به آن سو می خواند و ندایی به این سو...
    از باب القبله که وارد حرم سیدالشهدا شدم، در میان ازدحام زائران شب جمعه ی کربلا دست بر نرده خودم را به جلو می کشاندم. ضربان قلبم به شماره افتاده بود و گلویم خشک خشک ...آنقدر که امیدی برای زیارت شش گوشه از نزدیک نداشتم.
    در تاب و تب رفتن و ماندن بودم که در ازدحام و فشار جمعیت خودم را مقابل ضریح ارباب دیدم و پنجه هایم را در شبکه های ضریح شش گوشه...

    بی سر و سامان توأم یا حسین (ع)
    دست به دامان توأم یا حسیـــن (ع)

    جان علی سلسله بندم مکـــــــــن
    گردم از خاک بلندم مکــــــــــــــــــن

    عاقبت این عشق هلاکم کنـــــــــــد
    در گذر کوی تو خاکم کنــــــــــــــــــد

    تربت تو بوی خدا می دهــــــــــــــــد
    بوی حضور شهدا می دهــــــــــــــد

    مشعر حق عزم منا کــــــــــرده ای؟
    کعبه شش گوشه بنا کـــــرده ای؟

     

     

    پی نوشت: عکس از مدیر محترم وبلاگ گلمیخ  و نقاشی ام از خودم!!!


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    یادش بخیر...
  • نویسنده : سراج:: 90/2/5:: 1:16 صبح
  •  

     

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    طلائیه راهت می دهد...
  • نویسنده : سراج:: 90/1/19:: 1:1 صبح
  •  

    طلائیه

    همیشه می گفت:طلائیه، راحت راهت می دهد... اما امسال غصه دار بود که چرا طلائیه نرفته اند. هر منطقه ای رفت زیر لب گلایه کرد که آی شهدا! چرا امسال طلائیه راهم ندادید؟ 
    مادرش که زنگ زد گفت ما طلائیه ایم، تو کجایی؟! فقط گفت: قرار بود طلائیه باشیم ولی نیستیم... بغض کرده بود.
    با شهدای شرهانی هم که وداع کرد دوباره در دلش گفت: چرا...
    هر وقت در خانه خاطراتش را مرور کرد جای خاطره طلائیه را خالی دید...
    در طول روزهای پس از راهیان، بارها این جای خالی را اینگونه پر کرده بود: حتما قسمت نبوده، نطلبیدند دیگر...
    1روز، 2روز، 3روز... 10روزبعد، دم غروب ، صدای زنگ گوشی:  سلام. تازه از جنوب برگشتم. یک امانتی دست من داری.
    لباس می پوشد و به راه می افتد سمت حرم...
    گره چفیه را که باز می کند، بوی خاک طلائیه مستش می کند، به پهنای صورت اشک می ریزد، صدای اذان می آید... پیشانیش خاک طلائیه را لمس می کند.

     پس نوشت: با تشکر از مدیر محترم وبلاگ گلمیخ که افتخار دارم میزبان عکسشون باشم در این پست.


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    عقربه ی حبّ و بغض
  • نویسنده : سراج:: 89/12/15:: 9:59 صبح
  •  

    شور و شعف پیروزی ها و دستاوردهای این انقلاب و این نظام اکثراّ یادآور حب و بغض است. حبّ و بغض هایی که طی چندسال زندگی در اجتماع در وجود آدمی شکل گرفته و ریشه دوانده است، از اشخاص و احزاب و گروه های سیاسی و مذهبی و ... و همچنین خواص!!

    تمام این حبّ و بغض ها را شاید به جرأت و جسارت بتوان گفت حول محور حریم ولایت فقیه شکل گرفته است. به ویژه این چندساله اخیر و ویژه تر سال اخیر، یعنی سال 88 و فتنه، سال 88 و خواص بی بصیرت، سال 88 و بی حرمتی حرامیان، سال 88 و شور و شعور حسینی ملت ایران و ... سال 88، سال ارزشمندی بود در عین تلخی و سختی هایش. ارزشمند از آن جهت که فرصت رویش حبّ و بغض های جدیدی را در وجود همه ایجاد کرد و شاید بهتر باشد بگوییم فرصت بازبینی حب و بغض ها را فراهم آورد. حبّ و بغض هایی که همه با محوریت ولایت حضرت آقا (حفظه الله) می چرخد. البته نباید از نظر دور داشت که گاهی مرض بی بصیرتی و ضعف ایمان باعث انحراف این عقربه شده. اما با این حال باید سعی مان بر این باشد این حبّ و بغض ها را در خط ولایت خط دهی کنیم.
    ادعای زیاد و بزرگی است اما تلاش کنیم، ازاین اصل دور نشویم.

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    به یاد نماز نشسته حضرت مادر...
  • نویسنده : سراج:: 89/11/25:: 8:45 عصر
  •  

    مقام معظم رهبری نمازجمعه دانشگاه تهران
    چشم بد دور، عمرتان بسیار / کس نبیند ملالتان آقا!
    ما نمردیم خون دل بخوری / تخت باشد خیالتان آقا!
    هست خاموشی‌ات پر از فریاد / در تو آرامشی است طوفانی
    «الذی انزل السکینه» تو را / کرده سرشار از فراوانی
    این حماسه همه ز یمن تو بود / گرچه از آن مردمش خواندی
    رهبرا! تا ابد ولی محبوب / در دل عاشقان خود ماندی
    نسل سوم چو نسل اول هست / با شعف با شعور با باور
    جاری است انقلاب چون کوثر / هان! «فصل لربک وانحر»
    جان ایران! چه شد که جانت را / جان ناقابلی گمان کردی؟!
    آبروی همه مسلمانان / اشک ما را چرا درآوردی؟!
    جسم تو کامل است، ناقص نیست / می‌دهد عطر یک بغل گل یاس
    دستت اما حکایتی دارد… / رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
    میلاد عرفان پور

    پی نوشت:راحت ازین تصویر نگذشتم...
    مهربانم؛ زبان قاصر است ازبیان این همه غم که با دیدن نماز اینگونه تان بر دلم نشسته است...
    نمازتان را نشسته نخواندید اما دلم و کمرم شکست ... دست مجروح بر پایتان گذاشتید. روضه ها موج می زند در سرم، در دلم، در جانم...
    از کی نمازتان را اینگونه می خوانید مهربانم؟ بگذار هرکه هرچه میخواهد بگوید دیوانه شده ام امشب با دیدن این تصویر...
    همان دست مجروحتان را گذاشته اید بر همان پا...
    خدایا نائب امام زمانم را به خودت می سپارم...

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
     Atom 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 228864
    بازدید امروز : 40
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شیطان[2] . صبح . ضریح . علم . عید فطر . کتاب . کوچه . گناه . ماه رمضان . محمدزاده . ولی امر مسلمین . ولی فقیه . 22 بهمن . آدم . امام خامنه ای . امام زاده . امام غایب از نظر . انتخابات . انحراف . باران . بندگی . بیداری اسلامی . حجاب . خانه . خدا . خطبه های نماز جمعه . دریا . دعا . دعای ندبه . دل . دل ها . دهه فجر . دیوانه . روضه . زخم . زنجیر . ساحل . سردار شوشتری . شهید .
    ............. بایگانی.............
    روز نوشت
    از یک کنار !!
    طهورا
    نگین زمان 1
    جبهه ی سردشت ...
    فروردین 1386
    آبان 1386
    آبان 1387
    آذر 1387
    اردیبهشت 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    اسفند 88
    اردیبهشت 89
    تیر 89
    شهریور 89
    بهمن 89
    دی 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    اردیبهشت 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    دی 90
    اسفند 90
    فروردین 91

    ........... درباره خودم ..........
    ســراج
    سراج
    ما نیز گشته ایم ؛ :: و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت ... :: آیا تو نیز ، چون او ، انسانت آرزوست ؟

    .......... لوگوی خودم ........
    ســراج
    .......لوگوی دوستان ........



    ....... رفقا .......
    دریـــــای دل
    کفتــــــــــــــــر
    زهرا کوچولو
    طلبه های ونوسی
    حاجی کبوتر
    وتر
    هوالشافی
    عکاس مسلمان
    راحیل
    روضه های ما
    خط خطی های یک طلبه
    شاهد بیاورم...؟
    یک لیوان انار
    کاتب باشی
    وائل
    طلبه ای که خیلی وقته ننوشته
    و ما أدراک ....؟
    سر درد
    مشترک مورد نظر
    محسن حدادی
    نردبان خیال
    از دوشنبه تا جمعه
    مرگ آگاهی
    طرح ولایتی های دانش آموز
    قافـله شهدا
    کامران نجف زاده
    م. ازغدی (جهادگران)
    پا منبری
    ازدواج نوشت
    پنجره

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........