لحظه ی دیدار نزدیک است ...
واقعا نزدیک است ...؟
اومدم یه سر به وبلاگ خاک گرفته ی سراج بی نور بزنم که این بیت آمد !!
حالا شما فکر می کنید لحظه ی دیدار نزدیک است ؟
لحظه ی دیدار چه لحظه اییه ؟
چرا نزدیکه ؟
دیدار کی ؟
و کی میدونه کی لحظه ی دیدار است که حالا دور است یا نزدیک ؟
شرمنده وقتی هم میام اینجور می نویسم ....
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو رها کن ....!
---------------------------------------------------
صبح روز قبل همه ی بچه ها بدون استثناء بعد نماز صبح خوابشان برده بود و حتی اونهایی هم که بیدار مانده بودند با توسل به خوندن دعای عهد و گفتن ذکر به زور تونسته بودند تا 5 صبح خودشان را بکشند و بیدار نگه دارند. فلذا تسبیح به دست خوابشان برده بود !!!
برای همین قرار گذاشتیم یه برنامه ی دسته جمعی بزاریم تا بتونیم دو روز باقی مونده رو بیدار بمانیم .
نماز صبح را که خواندیم دور هم حلقه زدیم و یه نفر موبایل مجهز به دعای عهدش رو روشن کرد (اللهم رب النور العظیم .... )
چند نفر زانوهاشونو بغل گرفته و تکیه زده بودن به دیوار ، یکی نیمه دراز کش و باقی تمام دراز کش سعی بر بیدار ماندن داشتیم و گاهی هم شاید پلک ها رفت روی هم ولی دوباره ...
تا به نام مقدس آقا رسید همه تمام قد قیام کردیم و دوباره به همان وضعیت قبل برگشتیم .
عهد که تمام شد ، نگاهی به آسمان انداختم ... ؛ یکی از بچه ها جوری که دل خدا به رحم بیاد با عجز و التماس گفت : خدا میشه امروز خورشید یوخده زودتر طلوع کنه ؟؟!!!!!
مدام هم به هم سقلمه می زدیم و نیشگون می گرفتیم و پس گردنی می زدیم که هی ! نخوابی ها !!! ما قرار گذاشتیم .
تو همین وانفسا بودیم که یکی از بچه ها خوش سلیقگی کرد و یه مناجات با امام زمان عج ( از اون مناجاتایی که دل آدم رو آب می کنه .... ! ) از گوشیش پخش کرد ، بی تو ای صاحب زمان ... بی قرارم هر زمان ... از غم هجر تو من دلخسته ام ... بی تو جانا بال و پر بشکسته ام... ای تو شور عشق من ... روشنی انجمن ... بی تو در دام بلا افتاده ام ...
چند نفر دیگه هم از اطراف به جمعمان اضافه شد ، بچه ها حالت های قبلی رو حفظ کرده بودند ولی این بار آروم آروم اشک می ریختند و کم کم شونه هاشون لرزید و کم کم هق هق گریه شون فضای ایوون دار السیاده مسجد گوهرشاد رو پر کرد ...
حالا دیگه آفتاب زده بود ، مناجات هم تموم شده بود ، بچه ها صورتاشون زیر ملحفه قایم بود ولی لرزش شونه ها ...
بین الطلوعین روز دوم اعتکاف ، دیگه کسی خوابش نبرد ...!!!
---------------------------------------------------
تا حالا شده صدای شکستن یه دل رو بشنوی !!?
من شنیدم ، اول تمام وجودت داغ میشه ، چوری که فکر می کنی آتیش گرفتی و خیس عرق میشی ، و یه هو سرد می شی !
در اثر همین انبساط و انقباضه که دل طاقت نمی یاره و می شکنه .......
تا حالا شده سعی کنی کس دیگه ای صدای این شکستن رو نشنوه ، حتی خدا ...!?
راستش میشه کاری کرد کس دیگه ای صدای شکستن دل رو نشنوه اما خدا نه !
آخه خدا خودش گفته که من تو دل (قلب ) شکسته جا دارم ، مگه میشه صدای شکستنشو نشنوه ? ها ?!!
« انا فی قلوب منکسره ( حدیث قدسی ) » .
کاش ...
کاش می تونستم کاری کنم که خدا هم صدای این شکستن رو نشنوه ، تا آبروی کسی که این دل رو شکست پیش خدا نره ..
تا یه وقت خدا قهرش نیاد ...
کاش خدا نشنیده بگیره ... شتر دیدی ، ندیدی !
یه روز یکی به من گفت " اگه کسی دلت رو شکست صداشو در نیار ، یه روز دلش می شکنه صداش در میاد ".
اما من نمیخوام دیگه توی عمرم صدای شکستن یه دل دیگه رو هم بشنوم ...
هیچ زمانی ...
بیش از هزار بار ز صد جا شکسته ام
اما هنوز نیست ز من بی صداتـــــری...
---------------------------------------------------
وقتی جواب نمی گیری ، مجبوری از هر دری وارد شی تا شاید جواب روزیت بشه !!
هر چی فکر کردم نصف شب جز با اس ام اس یا همان پیامک نمیتونستم رو اعصاب کسی راه برم .
یه وقت رو اعصاب رفیقته و یه وقت رو اعصاب استادت !!
من که اسم این رو اس ام اس باز ی نمی زارم ، شاید بشه روش عنوان منبر پیامکی یا پیامک منبری گذاشت وقتی منبر و موعظه ی خونت می افته پائین اون هم ساعت 12 شب !!!
شاگرد و استاد :
_سلام چرا برا غم وجودم جواب ندارم ؟
*چون گره اش در درون خودته !
_این گره درون رو چه جور میشه پیدا کرد ؟
*در خویش نیک نظر کن عادتهای کهنه ما گره کور زندگی ماست !
############
رفیق و رفیق :
_سلام قبول باشه ان شاالله . خوبی ؟
تا حالا به این فکر کردی که چرا همه ی ما کم و بیش گاها احساس غم و دلتنگی داریم ؟ دلیلش چیه ؟ از کجا میاد ؟
*دلیلش غیر دوست داشتن چیز دیگه ای نیست ؛ آدم تا دلتنگ کسی یا چیزی نباشه ، غم هیچی رو نداره . اما به محض اینکه دوستدار کسی یا چیزی شدی غمش ، دلتنگیش همه چیزش همراهشه ...
_مثلا دلتنگ کی ؟
اگه اینجوره که ما هر روز باید دلتنگ باشیم چون امام زمان عج رو دوست داریم و ایشون از نظرها غایبند یا بهتر بگم ما نمی بینیمشون .
*هر موقع غم نداشتیم شک کنیم تا از غافلین نباشیم .
_این یعنی اینکه هر کی همیشه تو دیواره ، غافل نیست ؟
اینجوری که همه علما و عرفا باید افسرده باشند که نیستند و همه دل زنده اند . ما شاید غفلت کنیم از امام زمان عج ولی اونا کمتر .
پس چرا اینجور نیست ؟
*افسردگی یک بیماریه و غم داشتن چیز دیگه .
مومن همیشه غم داره ، ولی غمش تو دلشه و توی ظاهرش جز لبخند نیست .
نمی بینی رهبر همیشه خندانند ...
::پی نوست :
1. به منظور حفظ امانت داری پیامک های رد و بدل شده رو بدون دخل و تصرف گذاشتم .
2. ممنون میشم بزرگواری کنید و شما هم جواب این سوال ها رو بدین .
---------------------------------------------------
گاهی دوست داری نه کسی را ببینی و نه کسی تو را ببینه باید چه کنی ؟
حتما تا به حال برایت پیش آمده و شاید هم نیامده ! اما برای من پیشامد کرده یعنی مدتی است که دوست ندارم کسی را ببینم و کسی هم مرا ببیند ( به جز چند نفری ) .
علتش شاید برای همه ملموس نباشد اما برای من یه کم ملموسه . برخلاف سایر احساسات و اتفاقاتی که برایم می افتد و علتش برایم نامعلوم است .
مدتی است وقتی پس از تلاش اندکی کار روزانه به خانه بر می گردم حس می کنم یه چیزی رو وجودم سنگینی می کنه ، اون هم خیلی زیاد جوری که تصمیم می گیرم پام رو از خونه نزارم بیرون . ولی دوباره صبح یه یا علی میگم و میرم پی کارم .
اما روش خیلی فکر کردم که چرا اینجوری میشه ! قبلا هم یه مدت اینجوری شده بودم .
احساس می کنم بعضی نگاه ها سنگین هستند و من این رو به وضوح در طول روز درک می کنم و بسیار تلاش می کنم که جاهای شلوغ نرم و یا در تیر رس اینگونه نگاه ها قرار نگیرم ولی چه می شود کرد ...؟
خودم هم سعی می کنم چشم هایم را به زیر بندازم و راه برم که اگر نگاه کسی به من می افته ، نگاه من به اون نیافته !( الان فهمیدین چی شد ؟؟!!)
ازدیدن دنیا خسته شدم چیکار کنم ؟ میشه چشم بسته راه رفت ?میشه کسی رو ندید ؟
میشه ....؟
به نظر شما چرا بعضی نگاه ها اینجوری هستند ؟
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------