سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه مى‏برم چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‏اى است ، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‏هاى گمراه کننده پناهد که خداى سبحان فرماید : « بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است » ، و معنى آن این است که خدا آنان را به مالها و فرزندان مى‏آزماید تا ناخشنود از روزى وى ، و خشنود از آنرا آشکار نماید ، و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها ، لیکن براى آنکه کارهایى که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید ، چه بعضى پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند مى‏شمارند ، و بعضى افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند . [ و این از تفسیرهاى شگفت است که از او شنیده شده . ] [نهج البلاغه]
ســراج
کارگاه آموزشی یک ساعته !!!!!!!!!!!!!!!!
  • نویسنده : سراج:: 86/8/8:: 4:22 عصر
  •  

    کارگاه آموزش وبلاگ نویسی اون هم در عرض یکساعت یا حقیقت را بگویم 45 دقیقه ، نوبره وااللاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!

    الان استاد جلسه چون سرشون شلوغه ما رو (مجبور !!!!!!!!!) تشویق کردند یه پست بزاریم . خب ما هم از آنجایی که حرف استاد فصل الخطاب همه امور زندگی مان است ، شروع کردیم به نوشتن .

    فونت خط 10 باشد ، این مطلبی است که هم اکنون استاد گرانقدر در حال توضیح آن هستند .

    رنگ سیاه در وبلاگ نویسی زننده است ( نمیدونم چرا ؟ ایشون گفتن ، هر چند بعضی ها می گن مشکی رنگ عشقه !!!!!!) رنگ وبلاگ بهتره آبی باشه . رنگ فونت بهتره مشکی باشه ( اینو هم میگن (منظورم استاده ) نظره منه !!!!!! خب آخه اخوی چرا نظر شخصی رو اعمال می کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ها !!!!!!!!!!)

    حالا لینک دادن یا لینک کردن دوستان و سایر ......

    الان مجبورم مطلب رو نصفه بزارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!

    لینک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    صد حیف که ماه رمضان رفت ...
  • نویسنده : سراج:: 86/7/23:: 4:18 عصر
  • امروز حسابی تو دیوارم ، یه جوری که دل و دماغ نوشتن رو هم نداشتم فقط وبگردی کردم که البته نتیجه این وبگردی هم شد تازه شدن داغ دلم برا از دست دادن ماه مبارک ، ربطشو به هم نمیدونم ولی یه مطلب تو فردا نیوز خوندم که میزارم شما هم استفاده کنید

    ((

    ناشنیده ای از ملاقات شگفت علّامه جعفری با امیر المومنین (ع)
    دکتر غلامعلی رجائی
    درست است که می گویند هر کاری مقدر است در زمان خودش انجام بشود. ماههاست تصمیم داشتم خاطره ای از استاد فرزانه حضرت علامه محمدتقی جعفری تبریزی را که در دیدار اخیر چند ماه پیش از بیت معظم له از فرزند فرهیخته شان آقا علیرضا شنیده بودم برای اطلاع خوانندگان عزیز به قول امروزیها قلمی کنم و اندکی از دینی را که مردم همیشه و همیشه بر امثال این حقیر دارند اداء نمایم تا اینکه این فرصت دست داد و در ماه مبارک رمضان که ماه شهادت علی است این تقدیر رقم خورد!

    این خاطره که به ظهور تجلی ولی الله اعظم حضرت امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) بر جناب علامه حکایت دارد. خاطره ای بسیار شگفت و تکان دهنده است و شاید اگر از کسی جز علامه روایت شده بود باور آن قدری دشوار می نمود از این قرار است : مرحوم علامه جعفری که در صداقت گفتار و روایت ایشان هیچگونه تردیدی نیست و هرکس که از نزدیک ایشان را می شناخت و از جمله این کمترین که از سالهای آغازین جنگ تا زمان ارتحالشان توفیق حضور مکرر در محضرشان را داشتم – می داند و می دانم که آنچه را می گفت و می نوشت و عمل می کرد درست همان بود که می اندیشید و بدان اعتقاد داشت و در عمل به آن رسیده بود به یکی از شاگردان نزدیک خویش که از وی خواسته بود تجلی حضرت علی (ع) را در دوران طلبگی در نجف اشرف به خود بیان کند پس از انقلاب روحی که با شنیدن این نام مبارک به او دست داد ضمن تایید آن خاطره که در جای خود بسیار شنیدنی است به ملاقات دوم خود با حضرت امیر (ع) در منزل مسکونی شان در تهران چنین اشاره کردند : روزی که در کتابخانه منزل مشغول نوشتن یکی از جلدهای شرح و تفسیر نهج البلاغه بودم غرق در نوشتن- بودم که ناگهان احساس کردم دستی از پشت سر بر شانه من قرار گرفت و همزمان ظاهراً صدایی شنیدم که بمن می فرمود دستتان درد نکند با اینکه در آن لحظه جز من کسی در کتابخانه نبود با احساسی که از این حادثه بمن دست داد به پشت سرم برگشتم تا ببینم این دست و صدای کیست ولی وقتی هیچ کس را ندیدم تعجب و حیرت من بیشتر شد از طرفی چون هیچ شکی در شنیدن صدا و احساس آن دست بر شانه ام نداشتم با مشاهده این صحنه چنان حال و احساس عجیبی بمن دست داد که احساس کردم تا لحظاتی دیگر روح از پیکرم خارج خواهد شد و در آستانه جدایی روح از بدنم هستم.

    برای اینکه قدری به حال اولیه بازگردم از جا برخاستم و کتابهایی را که در قفسه نزدیک من بودند بدون هدف خاصی به زمین ریختم و دوباره در قفسه چیدم تا مگر بحال عادی خود بازگردم ولی آن حسّ هنوز در من بود و مرا رها نمی کرد و بدنم به شکل عادی خود باز نمی گشت دیگر بار برای بازگشت به وضعیت عادی خود جارو را برداشته و حیاط منزل را جارو کردم تا بلکه قدری آرام شوم ولی تأثیری نداشت و انگار روح من در اثر آن حادثه قصد داشت از بدن خارج شود ناگهان فکر دیگری بخاطرم رسید که قرآن بخوانم و قدری در مناجات با خدا گریه کنم که این تدبیر کار خود را کرد و وضع جسم من بحال عادی خود بازگشت .

    استاد می فرمود در اثر این عنایت حضرت علی (ع) پس از آن به هر کتابی که در باره موضوعی خاص مانند فیزیک ، شیمی ، تاریخ و ... مراجعه می کنم در کمال حیرت می بینم آن موضوع را بلد هستم و انگار قبلاً آن را خوانده و دانسته ام .

    محقق گرامی جناب آقای کریم فیضی که تألیفات ارزشمندی درباره حیات پربار علمی استاد انجام داده است در ص 87 کتاب خود دیدار با علی می نویسد این خاطره را آقای سیدی از ارادتمندان حضرت استاد در مصاحبه ای که در فروردین ماه سال 1378 با وی انجام داده برای او نقل کرده است .

    وقتی این خاطره را از آقا علیرضا یادگار مرحوم استاد شنیدم به یادم آمد که حضرت ایشان در مجلد یازدهم شرح و تفسیر نهج البلاغه به کرامتی دیگر از تجلی و عنایت حضرت امیر المومنین به خود در این کتاب ارزشمند چنین اشاره می کند که به هنگام نوشتن تفسیر خطبه حالتی در من بوجود آمد که در تفسیر خطبه هفتاد آن حضرت با الفاظ معمول و متداول احساس ناتوانی خاصی می کنم لذا قلم را برای لحظاتی به زمین گذاشتم و به عظمت آن بزرگ مرد مظلومی که پس از پیامبر با عظمت ترین شخصیت بشری در هستی است اندیشیدم ناگهان بدون اراده قلم در دست من قرار گرفته و بدون اینکه از خود اختیاری داشته باشم حضرت سطوری را بدست من بر صفحه کاغذ جاری کردندو ... گوارا باد این تجلّی بر حضرت استاد که با نام علی در بیانات خویش نرد عشق می باخت و در آتش عشق او می گداخت .

    اینک که ماه خدا فرا رسیده و المنه لله که در میکده باز شده و حضرت عشق ، عشاق خود را به ضیافت خاص خود فراخوانده است تا در این اوقات نورانی جانشان را آکنده از نور کند از خدا بخواهیم هر که و هر جا و هرچه هستیم به برکت این ماه و شهید آن علی ، خود ما را از ما بگیرد و از آن هیچ باقی نگذارد تا با خروج از این ماه فقط و فقط او را ببینیم و از او بگوئیم و در همه حال او را بجوئیم و همه او شویم و همنوا با هاتف زمزمه کنیم :

    که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو
    بارالها ، بحرمت و عظمت و منزلت و شأن امیر المومنین علی در نزد تو ، در این ماه شراب «بی خودی» در کام جان ما بریز و ما را از خود بی خود فرما و در دریای عظمت خودت غرق کن . امین ))
     
    هر کی میتونه ربطشو بین خودشو ماه مبارک و این مطلب پیدا کنه !!

    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    طهورا 2
  • نویسنده : سراج:: 86/6/26:: 10:38 عصر
  • ....رفیقمان افقی شد و حقیقتش را بخواهید را بخواهید چون مادرش او را به من سپرده بود ( قربون بزرگی خدا برم نمی دونم مامانم من رو به کی سپرده بود !) حسابی نگرانش بودم .

    تا به گوش مسئولین امر رساندم که بابا ! یکی داره تلف میشه ، کمی طول کشید . اما خب بلافاصله یه تاکسی گرفتند ( من نمینمیدونم یک اردوی تخصصی اونم چار روزه یک ماشین نیاز نداره شاید کار ضروری پیش بیاد یا مثل رفیق ما مسئله اورژانسی بشه - اینم یه انتقاد دیگه !!!) من و رفیقم و خواهر جناب احسان بخش و یک حاج خانومی که نمیدونم کی بود با تاکسی رفتیم و جناب احسان بخش هم با یک موتور در نقش راه بلد و یا بادی گارد جلو حرکت می کرد .

    به درمانگاه رسیدیم که پس از تزریق سرم و چند آمپول البته به تجویز پزشک برگشتیم محل همایش .

    حال و روز من هم دست کمی از رفیقم نداشت با این تفاوت که من اعتماد به نفس داشتم که نه من هیچ طوریم نیست !!

    یه آبی به سر و صورتم زدم و بعد وضو گرفتم و برای نماز آماده شدم .

    سرم داشت از درد منفجر می شد ، نمیدانم نماز را چه طور و کی تمام شد ، فقط یادم می آید که رفتم کنار وسایلم و مثلا خوابیدم . اما چشمتان روز بد نبیندد سر درد و نتایجش ( سر گیجه ، گلاب به رویتان حالت تهوع و ...) را بستن چشمانم فقطط در تنهایی تحمل کردم . بگذریم ناهار خوردیم و دوباره بنده چپه شدم .

    کالس عصر هم حدود 3/30 شروع میشد و من که از کلاس های صبح و سخنرانی دکتر موذن زاده یا موذنی بی بهره مانده بودم ، مشتاقانه منتظر بودم تا با آرامش در کلاس عصر شرکت کنم اما همان سر درد و ... نگذاشت .

    استاد فیاض بسیار سریع و مفید صحبت می کرد و با وجود سر دردم فقط کلیات جلسه یادم می آید .

    وی از شکسته شدن مرز ادیان در اینترنت گفت ، از ترویج فرقه اهل حق به ویژه موسیقی شان صحبت کرد .

    دکتر فیاض همچنین نسبت به ترویج شیعه تصوفی و شیعه های باز تولیدی انحرافی غربی و ورود آن به ایران هشدار داد و اظهار داشت : آنها با شما وبلاگ نویسان وارد دیالوگ می شوند ، لذا ضروری است که دین های مختلف به ویژه شیعه را به خوبی بشناسید .

    ایشان همچنین بیان داشت : مهارت در گفتگو ، بنیاد آینده را تشکیل می دهد و وهابی ها در این زمینه از ما موفق تر بوده اند . ما هنوز وهابیت را نشناختیم ، آن هم وهابی شیعه را !!!!( وجدانی این یکی را زد وسط خال !)

    فیاض تاکید کرد : وهابی یک نوع روش تفکر است تا سنیــــزم .

    من همینجور هاج و واج اطلاعاتی مانده بودم که با سرعت برق از دهانش خارج میشد . یه جورایی کم آوردم ، نه ، کم نیاوردم شاید بشه گفت ، احساس کردم خیلی عقب هستم یعنی به عنوان یک بچه مذهبی ( اصطلاحا") اون هم از نوع وبلاگ نویس ( البته می گن ، ادعایی در این زمینه ندارم ) نتوانستم به وظیفه ام عمل کنم نه من که خیلی ها گرفتار این عدم شناخت جایگاه خود در جامعه یا بالاتر از آن ، در هستی هستند .

    این را گفتم یاد مطلبی افتادم که دکتر مرتضی آقا تهرانی در موضوع " رفتار شناسی انسان منتظر " می گفت .

    ایشون می گفت من معتقدم برای ظهور حضرت حجت (عج) باید عده ای را تربیت کرد که پاک پاک باشند ، احیاء دین خدا و حرکت در مسیر رضای الهی انسانی را می طلبد که فطرتش خیلی دستکاری نشده باشد و جوان این خصلت را دارد .

    استاد تاکید کرد : با این وجود صرفا تقوا کافی نیست ، مروت ، جوانمردی ( این قسمت را خیلی فسفری بخوانید !!!) ، به موقع حضور پیدا کردن ، شناخت زمان و مکان مناسب و شناخت موقعیت ها یک امر جدی است .

    شما بچه مسلمان ها ! باید جایگاه و پایگاه خود را در دنیا بشناسید .

    یه روایتی نقل کردند که مضمونش این بود : کسی که عالم به زمان باشد خطا و اشتباه به سوی او هجوم نمی آورد .

    دکتر آقا تهرانی با اون لهجه شیرین اصفهانی اش ادامه داد : اینکه شما بدانید در مسیر رسیدن به اما عصر عج کجای کارید ؟ اصلا در مسیر هستید ؟ اگر هستید کجای مسیر هستید و تا به حال چه اندازه از این مسیر را طی کرده اید ؟ ... اینها همه نیازمند شناخت است .

    با این جمله نقل قولم رو از ایشون ختم کنم که فرمودند : آنهایی که در مسیر هستند بالاخره در این مسیر یک روز با آقا برخورد خواهند داشت !

    حالا اینهمه آسمون و ریسمون به هم بافتم که بگویم : ما به عنوان وبلاگ نویسان دینی مطالعه و پژوهشمان خیلی کم و یا حتی به جراءت میشه گفت ، صفر است . پس باید یک مقدار بجنبیم و به قول عزیزی " دیگر نباید خفت و .... تا فرصت هست مرور کنیم روزی را که موعود بیاید ...." .

    تقریبا آخرین صحبت های دکتر فیاض این بود که باید با زبان نوشتارری به عالم وجودی مخاطب پی ببرید و بتوانید مخاطب خودتان را بشناسید و پیدا کنید . خلاصش یعنی همان مخاطب شناسی .

    جلسه عصر روز اول هم با اعمال شاقه ( وضعیت به هم ریخته جسمی من ) به پایان رسید و من هنوز نشسته بر صندلی آمفی تئاتر مات و مبهوت ، غرق در حرفهایی بودم که دکتر فیاض ایراد کرد ، میتونم به جرات بگم بمباران اطلاعات بود این همایش و البته ....

    ادامه دارد ...


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    طهورا (1)
  • نویسنده : سراج:: 86/6/14:: 5:50 عصر
  • یا لطیف ؛

    گفتم میخوام از طرح "طهورا " بنویسم ،( همین اول بگم هر کس نیامد و یا دعوت نشد از جیبش رفت !) خدا وکیلی اساتید متبحری دعوت شده بودند (البته غیر یکی دو نفر که خارج می زدند ) روی هم رفته یک دوره تخصصی عالی را رقم زده بود .

    اجازه بدهید که از " ب " بسم ا... براتون تعریف کنم :

    یکی بود یکی نبود ، توی یک روز قشنگ آفتابی ، یه هو تلفن بنده زنگ خورد ؛ "دیرینگ دیرینگ ..." الو : بفرمایید ؟

    از هیئت بلاگ تماس می گیرم : بله ، بله بفرمایید

    یک اردوی 4 روزه تدارک دیده شده ، اینجوریه ، اونجوریه و ...

    منم چون روحیه جمع گرا دارم ( !!!!!!!! ) و بی رفیق نمیتونم نفس بکشم (!!!!!!!) با چند تا از بچه ها که اونا هم دعوت شده بودند هماهنگ کردم که با هم رهسپار قم بشیم . حالا چه با قطار ، چه با اتوبوس و البته چه بسا با پای پیاده ( به این میگن آخر انگیزه ! ) اولش 6 نفر بودیم ، بعد شدیم 5 تا و ...آخرش شدیم 3 نفر !

    چند روزی مانده به روز موعود پیگیر بلیط قطار شدیم که موکدا" تاکید کردند : گشتیم نبود ، نگرد نیست ! لذا بی خیال رجاء و بنیاد و سیمرغ و سبز و قرمز و نارنجی و ......گشتیم و رفتیم سراغ اتوبوس یعنی یه بنده خدایی بزرگواری کرد و رفت .

    بالاخره بعد از ظهر روز 3 شنبه یعنی 16 مرداد ماه راهی دیار اخت الرضا ، حضرت فاطمه معصومه (س) شدیم . ( اینقدر درگیر کارهای فرهنگی اردوی غرب بودم که هرچه کردیم توفیق نشد قبل از خروج از مشهد یه بار دیگه محضر آقا علی ابن موسی الرضا (ع) مشرف بشم و سلام عرض کنم . برای همین از دور سلام دادم و تو دلم گفتم ، خدا نیاره اون روزی که نتونم رو به سمت حرم بایستم و به آقا سلام بدم ..).

    با یه مصیبتی گل دقیقه نود با رفقا خودمون رو رسوندیم ترمینال و سوار اتوبوس مورد نظر شدیم . همون ابتدای حرکت یکی از بزرگان sms (پیامک ) داد که سر مسافران دیگر را تا قم نخورید ، بگذارید ملت با اعصاب راحت طی طریق کنند . ما هم نامردی نکردیم از همان ابتدا بحث های مختلف اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، خانوادگی و انواع و اقسام را شروع کردیم و در حین بحث از آنچه از تنقلات و چیپس و پفک با خود همراه کرده بودیم ، تناول نمودیم .

    شاید به یک ربع نکشید ، خانومی که کنار صندلی من نشسته بود عذرخواهی کرد و بارو بنه بر دوش به عقب اتوبوس آهنگ سفر کردند . اولش شگفت زده شدم و بعد از کلی خنده رو به رفقا گفتم : مهارت رو داشته باش ، به یک ربع نکشید یکی رو فراری دادیم !! ( البته این مزاح بود چون جا پای صندلیش خراب بود ، رفت به ما چه ؟!!)

    یک موهبت دوست اینه که اگه یه روز همسفرت شد اگر درست انتخابش کرده باشی قدر و منزلتش رو بیشتر میشناسی و اگر دوست نااهل ....

    " حمدو سپاس خدای عزوجل را که ما را دوستانی بس عزیز و گران سنگ عنایت نمود تا در سفر نیز از موهبت کمصاحبت با ایشان بهره مند شویم ! )" .

    وجدانی رفقای صاحب نظری دارم ( عین خودم ! ) تا چند ساعت یک ریز در مسائل مختلف بحث کردیم و نظر دادیم و نتیجه گرفتیم و پرونده اش رو مختومه اعلام کردیم و گذاشتیم کنار و همین جور پرونده ای بعدی ...!

    .....

    القصه رسیدیم به میدان 72 تن قم . طبق گفته ی مسئولین امر ، یک تاکسی دربست کردیم و راننده هم نامردی نکرد و یک وجب راه رو هزار تومن پیاده مان کرد .
    ( صد رحمت به راننده های مشهد ! )

    درب سازمان ملی جوانان _ خانه جوان _ ( چهره آقای فضل الله نژاد ) _ سالن آمفی تئاتر

    وارد سالن شدیم شاید آخرین نفراتی بودیم که به جمع بانوان وبلاگ نویس می پیوستیم . همان ابتدای ورود با دیدن چند چیز حسابی توی ذوقم خورد .

    خبرنگار جماعت وقتی وارد یک همایش میشه جدای از اینکه براش مهمه که چه کسی سخنرانی می کنه و برنامه از سوی چه نهاد و ارگانی برگزار می شه پشت صحنه و جلوی صحنه هم شدیدا براش مهمه پس بزرگواران مسئول این نقود !! بنده حمل بر جسارت نکنند .

    خوبی ها رو باید گفت و نقد ها را نیز باید بیان کرد به فرموده حضرت آقا ( دام ظله ) " نقد منصفانه ، نقد پذیری متواضعانه ".

    طرح بنر خیلی جالب بود و جالب تر از همه اینکه آرم مرکز اومور زنان ( اسپانسره و هزار .....) یه جورایی پایین کار وصله شده بود !! خب البته این اتفاق در خیلی از گردهمایی ها ، همایش ها و ... می افتد و تو اگر دقیق باشی خواهی دید که چند روز قبل و یا حتی لحظاتی قبل از همایش به یکباره اسم چندین ارگان و نهاد به مابقی اسامی افزوده می شود و باید انگشت حیرت بر دهان بگیری !!! و این وسط گردن مسئول اصلی طرح از مو باریکتر چون دغدغه فرهنگی داشته و دندش نرم باید خیلی از چیزا رو بپذیره تا طرح اجرا بشه .

    به این می گویند ......کار فرهنگی !!!! بماند .

    یه درد دل کوچیک دارم بگذارید یواشکی لای همین صفحات مجازی بگویم که کسی نفهمد آن هم این است ، گاهی ما میخواهیم کار فرهنگی انجام دهیم یعنی میخواهیم نتیجه آن کار فرهنگی را ترویج و مطرح کنیم ولی یه هو کاشف به عمل می آید و می بینیم اسم خود یا نهادمان را بزرگتر و جلوه دار تر از آن کار و طرح نوشتیم .

    نتیجه بگیرید ، ببینید آیا با این شرایط آیا آن کار فرهنگی که دغدغه اش را داشتیم ، تاثیری را که باید داشته باشد را دارد و یا خواهد داشت ؟؟ یا نه ؛ طرح و تاثیر و دغدغه ، همه و همه فدای همان اسم دهان پر کن می شود که ...

    متاسفانه باید خدمت شریفتان عرض کنم که بیشتر کارهای فرهنگی ما ، با وجودی که هزینه مالی و انسانی زیادی می برد اما ، چون نیت خالص نیست و گاهی پای مطرح شدن نام فرد و نهاد و منافع شخصی و یا حزبی به میان می آید ، راه به جایی نمیبرد و به قول معروف شهید می شود .

    البته به هیچ وجه منظور بنده بزرگواران دفتر توسعه وبلاگ دینی نیست ، جهت اطلاع ، چون همان اول اعلام کردم که این یک درد دل است .

    خلاصه اینکه بنر طرح زیبا و شکیلی داشت ولی یه مقدار رنگش تیره بود که قطعا برای ذائقه جوان رنگ شاد مناسبتر است .

    وای وای وای وای .....

    چرا دکور تزئین نداشت ؟؟؟! بابا ناسلامتی یک عده جوان دور هم جمع شده بودند و قرار بود یه کار جهانی انجام دهند یعنی برای یک کار جهانی آموزش ببینند .

    نور سالن شدیدا" کم بود و صد البته صوت افتضاح !!!!

    تا اینجا را داشته باشید با این موج انتقادی که در ذهنم رژه می رفت ، دست بر قضا یکی از همون دو تا رفیقم که گفته بودم افقی شد و به ساعت نکشیده ما را به اتفاق یکی از مسئولین و خواهر گرانقدر شون راهی درمانگاه کرد و سرم و آمپول و ...

    ادامه دارد .......


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    سلام
  • نویسنده : سراج:: 86/6/10:: 6:43 عصر
  • اومدم و سلام کنم و از همه رفقا حلالیت بطلبم

    قرار بود از طرح طهورا که برمی گردیم بشینیم مثل بچه ی آدم انتقال مطلب داشته باشیم ؛ ولی با اجازه ما نیومده درگیر کارهای اردوی غرب شدیم و همین پنج شنبه برگشتیم . ان شاالله سر فرصت هم هم طرح طهورا رو تشریح می کنم و هم خاطرات اردوی زائرین یار ( جبهه های غرب کشور ) رو براتون می نویسم .(( گوش شیطون کر ))

    یا علی !


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
     Atom 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 229059
    بازدید امروز : 95
    بازدید دیروز : 23
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شیطان[2] . صبح . ضریح . علم . عید فطر . کتاب . کوچه . گناه . ماه رمضان . محمدزاده . ولی امر مسلمین . ولی فقیه . 22 بهمن . آدم . امام خامنه ای . امام زاده . امام غایب از نظر . انتخابات . انحراف . باران . بندگی . بیداری اسلامی . حجاب . خانه . خدا . خطبه های نماز جمعه . دریا . دعا . دعای ندبه . دل . دل ها . دهه فجر . دیوانه . روضه . زخم . زنجیر . ساحل . سردار شوشتری . شهید .
    ............. بایگانی.............
    روز نوشت
    از یک کنار !!
    طهورا
    نگین زمان 1
    جبهه ی سردشت ...
    فروردین 1386
    آبان 1386
    آبان 1387
    آذر 1387
    اردیبهشت 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    اسفند 88
    اردیبهشت 89
    تیر 89
    شهریور 89
    بهمن 89
    دی 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    اردیبهشت 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    دی 90
    اسفند 90
    فروردین 91

    ........... درباره خودم ..........
    ســراج
    سراج
    ما نیز گشته ایم ؛ :: و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت ... :: آیا تو نیز ، چون او ، انسانت آرزوست ؟

    .......... لوگوی خودم ........
    ســراج
    .......لوگوی دوستان ........



    ....... رفقا .......
    دریـــــای دل
    کفتــــــــــــــــر
    زهرا کوچولو
    طلبه های ونوسی
    حاجی کبوتر
    وتر
    هوالشافی
    عکاس مسلمان
    راحیل
    روضه های ما
    خط خطی های یک طلبه
    شاهد بیاورم...؟
    یک لیوان انار
    کاتب باشی
    وائل
    طلبه ای که خیلی وقته ننوشته
    و ما أدراک ....؟
    سر درد
    مشترک مورد نظر
    محسن حدادی
    نردبان خیال
    از دوشنبه تا جمعه
    مرگ آگاهی
    طرح ولایتی های دانش آموز
    قافـله شهدا
    کامران نجف زاده
    م. ازغدی (جهادگران)
    پا منبری
    ازدواج نوشت
    پنجره

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........