گفتم شاید یه عده کتاب رو پیدا نکنند تصمیم گرفتم تو این پست یه قسمت از کتاب رو براتون بزارم ، امیدوارم استفاده کنید .
به نقل از کتاب " در و صدف " نوشته محمد شجاعی :
(( .... بد حجابی و بی حجابی و نیز عدم رعایت اصول شرعی در روابط با نامحرم شخص را در معرض خشم خداوند قرار می دهد . چرا که وجود شخص ، هم آلوده به گناه می شود و هم آلوده کننده دیگران و این چیزی نیست که خداوند برای بندگانش دوست داشته باشد .خداوند بارها وبارها در نامه و پیام رحمتش که توسط پیامبر رحمت (ص) برای ما فرستاده اعلام داشته که من فاسقان و فاسدان و مفسدان را دوست ندارم . بنابر این کسانی که فرمان او را درباره حجاب و روابط با نامحرم زیر پا می گذارند قطعا مورد خشم خدا هستند .
در این صورت این زندگی چه لطفی دارد ؟؟؟؟؟؟
چه فایده که ما از ثروت ، قدرت و رفاه و محبوبیت در بین مردم برخوردار باشیم و همه لذات برای ما فراهم باشد ولی به غضب خدا گرفتار شویم ؟
بزرگان دین و همه انبیاء و ائمه و اولیای خدا حاضر بودند سخت ترین آزارها و شکنجه ها را تحمل کنند ، ولی هرگز لحظه ای دجار خشم خدا نشوند . چرا که خشم خدا یعنی دوری از محبوب حقیقی و محرومیت از سعادت .
گیرم که ما محبوب هزاران و میلیون ها نفر از بندگان خدا بشویم چه فایده اگر محبوب خدا نباشیم . چرا خشم خدا را با خشنودی بندگان ناچیز خدا بخریم ؟ گیرم که هزاران پیروزی در جهات مادی به دست آوریم ، همینکه بدانیم مبداء متعال از ما راضی نیست تمام پیروزی ها رنگ می بازد و ذره ای ارزش ندارد . پیروزی های ظاهری نباید ما را گول بزند و عقل و شعور را از ما بگیرد و ما را دچار عذاب دردناک الهی کند که " ان ربک لشدیدالعقاب ".
با تو هستم خانومی که در حجابت مخالفت خدا را می کنی . آیا اگر با این مخالفت که با خدا می کنی با مرگ روبه رو شوی چه خواهی کرد و چه خواهد شد ؟
با زنان و دختران بی دین و بی ایمان ، که اعتقادی به خداوند و روز جزا ندارند و شرمی از بد عاقبتی و رسوایی دنیا و آخرت ندارند حرفی ندارم ، آنها بنده هوس های خود واسیر دامهای شیطانند .
با تو هستم که مسلمانی ! نمی دانم نامت چیست ؟ شاید فاطمه ، زهرا ، زینب ، طاهره ، صدیقه ، ..... یکی از دهها اسم مقدس و یا غیر از اینها باشد . هر که هستی و نامت هرچه هست ، به من بگو آیا میتوانی بدون عشق خداوند زندگی کنی ؟ بدون اینکه دوستش داشته باشی یا او تو را دوست داشته باشد ؟
به من بگو چه چیزی ارزش از دست دادن محبوبیت و عشق او را دارد ؟
اویی که تو را آفریده و همیشه با تو بوده و خواهد بود ، اویی که همه چیز تو از اوست و روزی که همه چیز و همه کس تو را تنها میگذارند فقط و فقط اوست که با تو خواهد بود و تویی که در برابر او مسئول کرده های خود هستی .
به من بگو چه چیز ارزش خشم او را دارد ؟ هوس خودت یا میل دیگران ؟ چرا باید عشق و رضایتش را فدای خود خواهیها و هوسهای خود و یا دیگران کنیم ؟
" اگر پایتان را به طرف مرد یا زن محترمی دراز کنید و حتی به جانب بچه ای ، آیا کار درستی است ؟ و اگر کتابی که شرح زندگی انبیا و اولیای خدا باشد در برابر پای شما باشد چه می کنید ؟ و اگر دیدید در برابر پایتان قرآن کتاب الهی قرار گرفته چه ؟ تصور می کنم که اگرمسلمان باشید به قرآن ، تورات ، به انجیل و به آنچه منسوب به خداست احترام میگذارید و اگر ار کسی چنین عملی را دیدید می فرمایید پایت را جمع کن ، جمع کن ، جمع کن . اما اگرچند آیه از قرآن را زیر پای گذارید چطور ؟ آیه شراب را ، آیه قمار را ، آیه حجاب را ،آیه پیامبر را ،آیه خدا را ! پایت را بردار ، بردار ، بردار ".
باید توجه داشته باشی که مسئله فساد و فحشا ، به خصوص در مورد زنان و دختران پاکدل کشورهای اسلامی ، یک توطئه خطرناک است .اصولا رشد جریان بی بندو باری و منکرات در این کشورها یک توطئه از پیش طراحی شده و یک برنامه شیطانی با مقاصد شیطانی است که در قالبها و با اسم های فریبنده ای نظیر آزادی ، تمدن ، استقلال ، دموکراسی ، توسعه و نظایر اینها به ملل مظلوم و با همکاری
حکام ظالم و خودپرست تحمیل شده است . این توطئه یک اعلان جنگ با دین و اخلاق و با همه ارزش های الهی و انسانی است .
موفقیت یا شکست دشمنان بسته به پذیرفتن و یا عدم پذیرش این برنامه از سوی مردم است.هر کسی با این شیاطین در برنامه هایشان همراهی کند و آنها را بپذیرد خود از آنان است و در جبهه شیطان و حزب شیطان است و در حق جبهه نور و هدایت و حزب خدا خیانتی بزرگ کرده است . و هر کسی با تمسک به خداوند و آیین حیات بخش او در مقابل این برنامه ها مقاومت کند ، دوست خدا و در حزب خداست . اوست که خداوند قلبش را در بهشت آرامش . روشنایی قرار می دهد وو محبوب فرشته هایش می کند و فرشته ها به او خطاب می کنند که نترس و غمگین مباش ما تو را به بهشتی که به تو وعده شده بود مژده می دهیم . حال این تو هستی که باید تصمیم بگیری در کدام حزب باشی . حزب خدا یا حزب شیطان ؟
از طرف دیگر خداوند ، همان طور که برای نافرمانی و گناه عذاب و عقاب قرار داده ، همان طور هم برای کسانی که به فرمانهای او عمل می کنند پاداش اخروی قرار داده است . هر قدر هم سختی انجام دستورهای الهی بیشتر باشد خداوند پاداش بیشتر و بزرگتری برای انجام دهنده آن عطا می فرماید . چنانچه حضرت علی (ع ) می فرماید (( ثواب کار به اندازه سختی آن است )). و نیز می فرماید (( بهشت با آرزو به دست نمی آید .
آری بهشتی که اندازه آن به اندازه همه آسمان و زمین است و در آن انواع بی شماری از نعمت ها و لذتهای مادی و معنوی و هرچه که انسان اراده و میل نماید و هر آنچه که به فکر و دل هیچ انسانی خطور نمیکند، وجود دارد و زنان و مردان مومن در آن حیاتی جاودانه و بی پایان دارند هرگز با آرزو و بدون همراه بردن ایمان و عمل صالح به دست نمی آید و تحصیل ایمان و عمل صالح نیازمند صبر و تحمل و دوری از تنبلی و کسالت و خودخواهی و راحت طلبی است .
بنابر این حجاب علاوه بر آثار دنیایی فراوانش و علاوه بر اینکه خود وسیله ای برای کسب کمالات معنوی و درجات والای انسانی می باشد موجب برخورداری از اجر عظیم اخروی می شود همچنانکه بد حجابی و بی حجابی علاوه بر آثار زیانبار دنیوی موجب محرومیت از کسب کمالات انسانی و الهی نیز گرفتاری به عذاب و عقاب اخروی می گردد.
یا علی !
---------------------------------------------------
هو المحبوب
من شاید خیلی دیر به دیر آپ می کنم با وجودی که می دونم یا نباید کاری انجام بدم یا اگر ضرورت انجامش رو تشخیص دادم باید تا
آخرش برم .....
و البته انسان جایزالخطاست !( برای توجیه بی تعهدیم اینو نگم چی بگم ؟!) خیلی وقت بود میخواستم یه پست بزارم درباره حجاب
یا طرح ارتقاء امنیت اجتماعی ( از بس توی این طرح با بدحجابی مبارزه شد دیگه این طرح تو ذهنم با کلمه حجاب مترادف شده
!!!!!!!!!!!!!) هر چند می دونم الان میگید ای بابا " دنیا رو آب ببره ، تو رو خواب می بره ". به هر حال همینه که هست .
من میخوام در مورد موضوعی بنویسم یا بهتر بگویم باری صحبت کنم که به گفته بسیاری از کارشناسان با طرح نیروی انتظامی به
سر منزل مقصود نخواهد رسید ( بار کج به منزل نمیرسد ) .
منفی بافی نمی کنم اما تناقض گویی بین دستگاههای فرهنگی کشور گویای این است که ایها الپلیس و الانتظامیون ! شما
نمیتونید .
از کجا می گم از همونجایی که اگر برگردید یه کم به عقب تر ، (یه کم دیگه ، آها آها همین جا ، نه دیگه عقب تر نرو همین جا خوبه)
متوجه خواهید شد که دقیقا با استارت این طرح از سوی نیروی انتظامی موج خبر و مصاحبه ، گفتگوی معمولی ، گفتگوی ساده ،
گفتگوی ویژه ، گفتگوی راه راه ، گفتگوی گلدار ( این تقسیم بندی گفتگو توی هیچ کتابی در مورد خبرنگاری و ارتباطات و رسانه ها
یافت نمیشه ، حتی خود آقای قندی هم نتونسته اینطوری تقسیم کنه یواشکی می گم ، آها گوشتو بیار جلو ، این تقسیم بندی
مال خودمه که بعد ها شاید تصمیم گرفتم در قالب کتاب یا جزوه به علاقمندان حرفه خبرنگاری و ارتباطات ارائه بدم !!!!!!!!!( و انواع
و اقسام گزارش هایی بود که از رسانه های گروهی به ویژه ، (تاکید می کنم )به ویژه رسانه ملی پخش شد که ، بله ، گره کور این
کلاف با این بگیر و ببند ها وا نمیشه ! ما باید فرهنگسازی کنیم .
و این جا بود که ایها المسلمون ! بالاخره ما نفهمیدیم دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را !!!!!!!!!
از یه طرف فرمانده نیروی انتظامی و دوستان با کلی اعتماد به نفس میگن تحقیقات و پژوهشهای فراوانی در این زمینه صورت
گرفته و قطعا به نتیجه خواهد رسید و فلان و بهمان و از چندین طرف دیگه !!!( آخه من موندم نیروی انتظامی برای اجرای یک چنین
طرحی یواشکی تحقیق کرده که این همه مدعی پیدا شده که ؟آقا این طرح کارشناسی نشده و عاقبت نداره یا وقتی اینا داشتن
تحقیق می کردند ، صاحبش ( اونا یعنی مدعیان فرهنگ مملکت ) توی باغ نبوده که حالا این همه کارشناس پیدا شده که الا و بلا
اینطورکی نمیشه !(
خونه دایی و عمه و دختردایی و ... اینا هم میری هر کس یه حرفی میزنه یکی میگه نوش جون بی حجابا ! یکی میگه به اونا چه
ربطی داره مردم دوست دارن هر طور که میخوان راه برن تو کوچه و خیابون ! و یکی مثل من نشسته داره به بحث گوش میده (
من در حیرتم این همه کارشناس تو فامیل داشتیم چرا نیروی انتظامی سراغ اینا نیومده!!!!!!!!!!!!!!!!( که بعدا یه حالی از همشون
بگیره .
خیلی ها تایید کردند و خیلی ها هم تایید نکردند و تازه حرف در آوردند که آقا به شما چه ؟ ها ؟ که توی مسائل شخصی مردم
دخالت می کنید و کلی داد و بیداد که توی ایران آزادی نیست و ما داریم اینجا نفله میشیم . و آهای سازمان ملل و حقوق بشری ها
ما رو دریابید !!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی ها هم هیچی نگفتند و سکوت کردند تا ببینند نسیم کدامین سوی خوشتر است ، به همان سو جیم کنند !!
خلاصه ، بازار بازی با الفاظ که آقا حجاب یه مسئله فردیه یا اجتماعی ، امنیتیه یا سیاسی ، اقتصادیه ( روی سهمیه بندی بنزین یا
قیمتش تاثیر میزاره یا نه ) یا غیر اقتصادی و ............ حسابی داغه غافل از اینکه فعلا که قبل و بعد طرح فرقی نکرده جز اینکه یه
عده یه کم بهشون سخت گذشت ( آخه یهو با یه قیافه عجیب و غریب گرفتنشون و بعد هم یه تذکر و شاید یه کم تهدید و بعد تر هم یه
تعهد کتبی و بعد تر ، تر هم با همون قیافه از خیابون های اصلی پناه اوردند به خیابون های فرعی (.
اما یکی هم حرف قشنگی می زد که " ایمان مردم رو تقویت کنید این مسئله خودش حل میشه ، تا دل رو پاک نکیند نمیتونید
ظاهرشون رو درست کنید " ( اینو نمیدونم که این حرف کارشناسی شده یا نه ولی حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند و البته
نمیشه جامعه رو هم به همین وضع رها کرد ) .
حرف برا گفتن زیاده و مثل همیشه وقت برا گفتن و نوشتن نیست و از آنجایی که قلم من الکن است در این باب پیشنهاد می کنم
به مطلبی مرتبط با همین موضوع در وبلاگ رند مراجعه کنید و اگر تونستین کتاب محمد شجاعی با عنوان " در و صدف " رو هم مطالعه کنید.
یا علی
---------------------------------------------------
یا لطیف ؛
یادش به خیر...................
تو کوله بار شعر من اسم قشنگ علیه
قافیه تنگ دلم از دل تنگ عــــــــــــلیه...
وعده کرده بودم اگر شهدا مدد کنند از حال و هوای اردوی "از بلاگ تا پلاک " بنویسم که خب ، توفیق رفیق راه نشد و من خلف وعده کردم ( ایشاالله خود شهدا عفو کنند) .
می دونید که حضرت آقا (دامت ظله) چند روزی مهمون امام رضا ع بودند ، که البته ایشون وقتی تشریف میارن مشهد حکم میزبانی دارند آخه ....
هر چند امین بسته دنیا نی ام اما دلبسته یاران خراسانی خویشم
راستش حیفم اومد از حال و هوای این روزها ننویسم با اینکه می دونم نمیشه حق مطلب رو ادا کرد ولی خب :
آب دریا را اگر نتوان چشید هم به قدر تشنگی باید چشید
...
از اردو که برگشتم البته با اجازتون اردوی ما یه روز بیشتر طول کشید چون از قم باید می اومدیم ولایت خودمون یعنی مشهد . و طبق سنوات گذشته حضرت آقا روز اول سال جدید با یاران خراسانیشون دیدار داشتند و من هم مشتاق شرکت در این دیدار بودم که خب ، کم توفیقی یا بهتر بگم بی توفیقی اجازه نداد که از فیض زیارت ایشون بهره مند بشم.
یه جورایی عقده تو گلوم مونده بود ، تا شب سه شنبه این هفته یعنی شب 25 اردیبهشت ماه ، که یکی از رفقا زنگ زد و گفت : میخوای فردا بیای دیدار و وجدانیش چون رفقا از این بلاها زیاد سرم آوردند باور نکردم ( آخه حق داشتم چون آقا قرار بود هفته قبل تشریف بیارن دانشگاه فردوسی که خب چون من به دلایلی از زمین و زمان بی خبر بودم نمی دونستم که سفرشون به این هفته موکول شده) اونم بی انصافی نکرد و گفت خب پس هیچی کارتت رو میدیم به یکی دیگه ، کار نداری ؟!
دیدم شوخی شوخی داره جدی میشه ، گفتم چی چی کارتم رو می دی یکی دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مگه خودم مردم ؟
به هر حال با کلی شکنجه روحی قرار گذاشت که صبح ساعت 30/6 هم رو ببینیم و با هم بریم دانشگاه فردوسی که البته من هنوز تو کف این دیدار مونده بودم که چی شد من بی لیاقت و از همه جا بی خبر داره روزیم شد که آقا رو زیارت کنم ......................
تو همین افکار تا صبح غوطه ور بودم و داشتم فکر می کردم که حکمت این ماجرا چیه من کجا و دیدار دانشجویی کجا !!!!! و داشتم منفجر می شدم برا همین قلم و کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن . نمی دونم کی شروع کردم فقط می دونم وقتی نامه تموم شد صورتم خیس بود و برگه های کاغذ هم .....
اذان صبح بود که پاکنویس نامه تموم شد هر چند حرف برا گفتن زیاد داشتم اونقدر که اگر ادامه میدادم هنوز هم حرف بود آخه دلم برا آقا خیلی تنگ شده بود خیلی ، منم که چون سابقه این نوشتن ها رو میدونستم نوشتم و از دلتنگی هام برا آقا گفتم .
نامه رو گذاشتم تو پاکت و رفتم وضو گرفتم و نماز صبح رو خوندم .
چشام داشت از کاسه در میومد آخه شب قبلش هم نخوابیده بودم ، گفتم یه چرتی می زنم و بعد هم میرم سر قرارمون ، اما مگر خوابم برد که البته چشتون روز بد نبینه فکر کنم یه چند دقیقه خوابم برد که اونم همون حدود ساعت 6 صبح بود که باعث شد دیر برسم سر قرار !!!!!!!!!!!!!!!!!!
با دوستم سوار اتوبوس شدیم یه حال و هوای دیگه ای حاکم بود همه دانشجویان بودند که مقصدشون مشخص بود دانشگاه فردوسی و دیدار با مقام معظم رهبری .
همه شور و هیجان خاصی داشتیم تا اینکه اتوبوس رسید به آخر خط یعنی پایانه آزادی و چند لحظه بعد هم درب ورودی دانشگاه بودیم.
یه لحظه رنگ از رخسارم پرید ، با اینکه کارت داشتم اما یه هو ته دلم خالی شد که اگر بگن کارت دانشجویی .............
کلی صلوات فرستادم که از این خوان به سلامت بگذرم و خب الحمد الله گذشتم
مجددا سوار اتوبوس های دانشگاه شدیم تا سالن ورزشی شهید علم الهدی که محل دیدار یار بود.
یه صف عریض و طویل تا دم درب ورودی سالن تشکیل شده بود که خب ، نه البته چون همه رفیق هم بودند هر کس از راه می رسید می دیدم که انگار صف رو نمی بینه میاد و بسیار قشنگ از جلو چشای این همه آدم به اصطلاح دانشجو میره اول صف !!!!!!!!!!!!!!!
خب منم که خیلی سریع تاثیر گرفتم از این بد آموزی !!!!!!!!!! رفتم جلو صف ، کارتم رو دادم و وارد خوان سوم شدم .
حدودا سه بار بازرسی شدیم تا بالاخره رفتیم داخل سالن .
چه حال و هوایی داشت یکی عکس آقا را گرفته بود بالا ، یکی داشت برگه هایی که سرود همخوانی توش چاپ شده بود رو بین جمعیت پخش می کرد ، یه گروه داشتند شعار میدادن ، یه عده به دنبال جای استراتژیک بودند تا هم چهره آقا رو ببیند و هم از تیر رس دوربین عکاسان و فیلمبرداران در امان باشند ، یه عده دنبال رفقاشون بین اون همه جمعیت بودند ، یه عده نشریه هاشون رو پخش کردند ، چند نفر از تیم حفاظت بیت هم در حال چک کردن محل جایگاه بودند ، و یه عده فقط در حال رفت و آمد بودند و خب یه نفر مثل من با دوستش نشسته بود و احوال بقیه رو برده بود زیر ذره بین !!!!!!!!!!!!
تو حال خودم بودم و لحظه شماری میکردم برا دیدن آقا که یه هو صدای مجری برنامه که با صدای بلند از جمعیت تقاضای صلوات بلند کرد رشته افکارم رو پاره کرد .
مجری بعد از یه خوش و بشی با بچه ها ، یه سری نکات رو گوشزد کرد که :
1 .چون وقت کمه کسی سر خود شعار نده
2 .
چون وقت کمه صلوات رو تا "وعجل فرجهم" ختمش کنید و بیشتر کش ندین
3 .
چون وقت کمه به محض اینکه آقا تشریف آوردند و در جایگاه مستقر شدن همه سریع بشینید
4 .
چون وقت کمه .........
و خلاصه چون آقا از ساعت 30/8 تا 10 با اساتید و هیئت علمی دانشگاه دیدار داشتند و این دفعه چون وقت تا آمدنشون زیاد بود ، حاج احمد واعظی اومد و با بچه ها سرودی که قرار بود دسته جمعی بخونند رو تمرین کرد که خب فکر کنم اگر بچه ها خودشون تنها تمرین می کردند نتیجه بهتری می گرفتند !!!!!!!!! آخه حاج احمد بنده خدا زد کل آهنگ شعر رو تغییر داد و همه قاطی کرده بودند .
خلاصه انتظار و انتظار و انتظار ................................
ای کاش که تا هستی از غیب رسد دستی
از پرده برون آید هستی همه هســــــــتی
کم کم همه آماده اومدن آقا شدند طبق معمول بچه های بیت جایگاه رو چک کردند و یکی یکی هیئت همراه وارد شدند حجت الاسلام محمدی گلپایگانی مسئول دفتر آقا ، حاج آقای راشد یزدی ، آقای زاهدی وزیر علوم ، آیه الله علم الهدی امام جمعه مشهد ، محمدی زاده استاندار خراسان ، علوی قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی ، آیه االله معصومی ، دکتر حلمی رییس دانشگاه آزاد مشهد ، پسر آقا که البته دفعه قبل معمم ایشون رو ندیده بودم و این بار با لباس روحانیت بودند ، و هوارتا خبرنگار و عکاس و فیلمبردار و ..............
بالاخره آقا اومد ، صدای صلواتی بود که فضای سالن رو پر کرده بود ، دسته گل محمدی به شهر ما خوش آمدی ، این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده ، ای رهبر آزاده آماده ایم آماده ، الله الله الله الله ، الله اکبر جانم فدای لحظه عمر تو رهبر ،
وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا................................................... چه شورو شعفی بود ، چه اشکی ، بچه ها سر از پا نمیشناختند همه فریاد میزدند ، با وجودی که اون همه نکات ایمنی گفته بودند ! اما هر کس سخن از دل خودش می گفت ، یکی با گریه صلوات می فرستاد ، یکی مشتش رو گره کرده بود و شعار میداد ، یکی شاخه گل به سمت جایگاه پرت میکرد ، یکی از اون راه دور برای آقا دست تکان می داد و ابراز دلتنگی میکرد ...................
هر کسی داشت حرف دلش رو میزد و باز هم بر خلاف همه نکات ایمنی تا بچه ها آروم شدند و نشستند تقریبا خیلی طول کشید ............
و بالاخره چهره نورانی آقـا بود که اون بین همچون نگینی نور افشانی می کرد ........
بالای ســـــرم عکس تو را نصــب نمودم یعنی که ســر من به فدای قدم تو
خیلی وقت بود میخواستم این پست رو بزارم ولی نشد که بشه ، اما این مطلب سوختنی نبود . ولی در هر صورت العفو.....
---------------------------------------------------
تعجبی نداره اگر یک روزی یک خبرنگار به وبلاگ نویسی هم رو بیاره !
به نظر شما جای تعجب داره ؟ شایدم داشته باشه در هر صورت فرقی نمی کنه که داشته باشه یا نداشته باشه البته منظورم تعجبه !چون بنده این کار رو کردم مثل خیلی های دیگه .
خب منم دلایل خاص خودم رو دارم که بعدا براتون عرض می کنم .
یه بزرگی همیشه این جمله رو بیخ گوشم می خوند که " هر وبلاگ یه پایگاهه ، یه مرگ بر اسرائیله " و صد البته که درست می فرمودند ( خدایشان حفظ کناد) .
شاید هم به تعبیری هر وبلاگ یه مشت محکم باشه بر دهان آمریکا و اسرائیل و به ویژه دوشیزه رایس !!!!!!!! اگر ما ( ببخشید چای نخورده پسر خاله شدم و نیومده خودم رو جمع بستم و تعبیر وبلاگ نویس رو به کار می برم ، کلمه اش لازمه !!!!!!!!) وبلاگ نویس ها بخواهیم .
یعنی اگر نیتمون این باشه که برای اعتلای اسلام گام برداریم هر وبلاگ واقعا یه پایگاهه و قطعا از یه پایگاه بسیج کمتر که نیست هیچ چه بسا پویاتر و قوی تر باشه ولی دوباره تاکید می کنم ( این قسمت فسفری ) اگر بخواهیم . امام خمینی ره یه جا خیلی واضح این رو بیان کردند برای کسایی که قلم به دست گرفتند ، برای کسایی که می نویسند ، ایشون می فرمایند " این قلم ها که در دست شماست در محضر خداست ف همت بگمارید که قلم و بیان خویش را برای تعالی اسلام و کشور و ملت خود به کار گیرید . یه کلام ختم کلام ، اگر همینو بگیریم و بکنیمش نصب العین خودمون هیچ گاه بی هدف نمی نویسیم و هیچ گاه راه رو گم نمی کنیم نیازی هم نیست یه آسمون جولی مثل من روضه بخونه .
شرمندم اومدم حرف اول وبلاگم رو الان بنویسم نمی دونم چی شد رفتم این سمت و سو !
بازم شرمندم که یه هو جوگیر شدم آخه فکر کردم مصاحبه است که معمولا برا ی اینکه بله از زیر زبون مسئولین بکشیم باید به هزار آیه و حدیث متوسل شیم . البته یه فکر دیگه هم کردم ، فکر کردم تریبون آزاده !
ایشاالله اگر زنده باشم نیت کردم پست بعدی رو نذر شهدا کنم و از سفر معنوی بلاگ تا بلاگ بنویسم تا چه مطلوب نظر حق افتد ..........
یا علی !
---------------------------------------------------
مقام معظم رهبری (دام ظله) : .... یک لشکر را یک جوان بیست و چهار پنج ساله اداره می کند در حالی که در هیج جای دنیا یک افسری به این جوانی پیدا نمی شود که یک لشکر را اداره کند ....
مکالمه زیر در آخرین دقایق قبل از عزیمت شهید محمود کاوه به منطقه و در هنگام پوشیدن پوتین ، بین وی و قائم مقام تیپ ( برادر منصوری ) انجام گرفته که نشانگر واقعیت هایی از رشادت ها هزاران شهید دفاع مقدس می باشد .
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل :
- منصوری : رفتن شما نه به نفع اسلام است و نه به نفع .......
- کاوه : نه !
- منصوری : اگر نظر شما این است که نیروهای عمل کننده آدم قوی تر می خواهند ف من قوی نیستم ولی می روم جلو و یک دیگر ر ا اینجا می گذارم .
- کاوه : نه ، من می خواهم امشب اینجا شما باشید .
- منصوری : من نمی خواهم .
- کاوه : امشب کارها جورنمیشود .
- منصوری : خب ، اگر جور نمی شود ، با رفتن شما هم جور نمی شود !
- کاوه : چه می گویم ! جور می شود ، ان شاالله جور می شود .
- منصوری : البته اگر خدا بخواهد جور می شود ، شما هم اینجا کلی کار دارید . مسئله قرارگاه ، هماهنگی توپخانه و ....
- کاوه : اینها همه اش حل می شود ، این ها مشخص است .
- منصوری که از بحث کردن نتیجه نمی گیرد ، با پیش کشیدن تصمیم خودش برای رفتن به جلو ، می گوید : " حالا در هر صورت شما بروید ، من کار ندارم ، من هم برای انجام ماموریت ، گردان امام حسین ع را بر می دارم و می روم ."
- کاوه : خب شما این کار را بکنید.
- منصوری : ولی اینجا در مقر فرماندهی تیپ کارها می خوابد !
- کاوه : مسئله ای نیست ، شما همین اول درگیری که من جلو هستم اینجا باشید .
- منصوری وقتی باز هم نتیجه نمی گیرد ، به طور جدی تری می گوید : آقای کاوه می خواهید به زور متوسل بشویم ؟ جلو رفتن شما اصلا درست نیست ، منطقی نیست .
- کاوه : امروز با روزهای دیگر فرق می کند ، من یک چیز هایی می دانم ، یک چیزهایی هست ، می دانم تردید هست .
- منصوری : خب تردید طبیعی است ، باید باشد .
- کاوه : خب اگر آدم خودش جلو باشد و یک وقت مسئله ای پیش آمد ، می تواند هم پیش خدای خودش و هم پیش خلق خدا و .........
شهیدکاوه سکوت می کند و برای هدایت گردان امام حسین ع از سنگر فرماندهی خارج می شود ، و پیشاپیش گردان های عمل کنده ، گردان امام حسین ع به فرماندهی محمود کاوه حرکت خود را برای تصرف ارتفاع 2619 آغاز کرد .
حدود ساعت یک بامداد بود که نیروهای پیاده پس از پیمودن مسافت فاصله خط خودی تا دشمن به زیر اهداف مورد نظر رسیدند تا با هماهنگی آتش خودی ، درگیری را شروع کنند .
در همین حین یک گلوله خمپاره کنار کاوه به زمین اصابت کرد و او در جا شهید شد .
منبع : کتاب " کاوه معجزه انقلاب "
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------