چندسالی هست که دلم دریا می خواهد ، شاید از دوره دبیرستان . قبل ترش را نمی دانم که می خواسته یا نه . اما از دبیرستان خیلی جدی دریا می خواسته . اما هنوز دریایی نشده است.
حالا هم هر وقت دلم دریا می خواهد و دریایی می شود، احساس آرامش می کنم . یاد آرامی دریا می افتم که آرام می شوم. بماند که نمی توانم از لذت قدم زدن بر روی خیسی ماسه های لب ساحل بگذرم وحرف نزنم.
وقتی خنکای امواج به پاهایم می خورد ، احساسم می ریزد کف پاهایم ، با کف دریا شاید ، یکی می شود و بعد هم موج می بردش به عمق دریا. احساسم گم می شود. آن دورترها ، حتی دورتر ، شاید در سرخی افق.
از همه ی اینها که می گذرم. اینکه می گویم جزء آرزوهایم بوده و هست. وقتی خودم را کنار دریا حس می کنم دعای ندبه ام می آید. انگار طعم دیگری دارد ندبه دریایی. انگار ندبه هایم تکثیر می شوند وقتی در آبی آرام و بزرگ دریا زمزمه اش می کنم.
وقتی دلم دریایی می شود، ندبه ام می گیرد خود به خود ...
دل دریایی هم کم آرزویی نیست!
دوست دارم چشمه ی دلم به دریای دلت بریزد. کاش این دل هم دریایی شود ...