پیش اومده برات مورچه ای رو تو مسیر زندگیت از جریان آب بگیری و نجات بدی و بزاری اون هم یه بار دیگه برگرده به مسیر زندگیش ؟!
شده بال و پر زخمی گنجشکی رو ببندی و روی پای کبود یه کبوتر مرهم بزاری ، اما بعد چند روز پرستاری باز هم ....؟
اون وقت ببریشو تو باغچه ی خونتون زیرِ درختِ به دفنش کنی و آروم آروم براش اشک بریزی ...؟
میدونم که میدونی همه ی این کارها رو زمانی می تونی انجام بدی که نیتت خالصِ خالص باشه ، چون منطق بهت می گه یه ذره مورچه و اون گنجشک پر شکسته و اون کفتر ..، هیچ سودی برات نداره ، اما اون تیکه ی سفید از دلت می گه ، همون مورچه یه روز تو رو از کویر طوفان معصیت و بلای زندگی ، دستگیری می کنه و همون گنجشک و کبوتر ...
تو نیـــــــــــــــــــــکی می کن و در دجله انداز که ایـــــــــــــــــــــــــزد در بیابانت دهد باز
دلم برای مورچه های زندگیم ، برای گنجشک ها و کبوترهام تنگ شده ...