صبح روز قبل همه ی بچه ها بدون استثناء بعد نماز صبح خوابشان برده بود و حتی اونهایی هم که بیدار مانده بودند با توسل به خوندن دعای عهد و گفتن ذکر به زور تونسته بودند تا 5 صبح خودشان را بکشند و بیدار نگه دارند. فلذا تسبیح به دست خوابشان برده بود !!!
برای همین قرار گذاشتیم یه برنامه ی دسته جمعی بزاریم تا بتونیم دو روز باقی مونده رو بیدار بمانیم .
نماز صبح را که خواندیم دور هم حلقه زدیم و یه نفر موبایل مجهز به دعای عهدش رو روشن کرد (اللهم رب النور العظیم .... )
چند نفر زانوهاشونو بغل گرفته و تکیه زده بودن به دیوار ، یکی نیمه دراز کش و باقی تمام دراز کش سعی بر بیدار ماندن داشتیم و گاهی هم شاید پلک ها رفت روی هم ولی دوباره ...
تا به نام مقدس آقا رسید همه تمام قد قیام کردیم و دوباره به همان وضعیت قبل برگشتیم .
عهد که تمام شد ، نگاهی به آسمان انداختم ... ؛ یکی از بچه ها جوری که دل خدا به رحم بیاد با عجز و التماس گفت : خدا میشه امروز خورشید یوخده زودتر طلوع کنه ؟؟!!!!!
مدام هم به هم سقلمه می زدیم و نیشگون می گرفتیم و پس گردنی می زدیم که هی ! نخوابی ها !!! ما قرار گذاشتیم .
تو همین وانفسا بودیم که یکی از بچه ها خوش سلیقگی کرد و یه مناجات با امام زمان عج ( از اون مناجاتایی که دل آدم رو آب می کنه .... ! ) از گوشیش پخش کرد ، بی تو ای صاحب زمان ... بی قرارم هر زمان ... از غم هجر تو من دلخسته ام ... بی تو جانا بال و پر بشکسته ام... ای تو شور عشق من ... روشنی انجمن ... بی تو در دام بلا افتاده ام ...
چند نفر دیگه هم از اطراف به جمعمان اضافه شد ، بچه ها حالت های قبلی رو حفظ کرده بودند ولی این بار آروم آروم اشک می ریختند و کم کم شونه هاشون لرزید و کم کم هق هق گریه شون فضای ایوون دار السیاده مسجد گوهرشاد رو پر کرد ...
حالا دیگه آفتاب زده بود ، مناجات هم تموم شده بود ، بچه ها صورتاشون زیر ملحفه قایم بود ولی لرزش شونه ها ...
بین الطلوعین روز دوم اعتکاف ، دیگه کسی خوابش نبرد ...!!!