سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که از او چیزى خواسته‏اند تا وعده نداده آزاد است . [نهج البلاغه]
ســراج
دل واره ....
  • نویسنده : سراج:: 86/8/14:: 2:39 عصر
  •  

    شاید هفته پیش بود که در گیر و دار تدارک سفره افطار بودیم برای روزه داران سفره حضرت علی اکبر (ع) ، همه در جنب و جوش بودند یکی شستن سبزی ، یکی خرد کردن سبزی ها ، خرد کردن گوجه ،،،،،،، آه خدا چه قدر زود دیر شد ...

    یکساعت مانده به اذان برنامه مناجات شروع شد و من که هفته های گذشته از حضور در جلسه معذور بودم (چون والدین اینگونه تشخیص دادند که دختر باید قبل تاریکی خونه باشه ما هم سمعا و طاعتا" راهمان را کج می کردیم سمت خانه با دلی حسرت زده ) این بار کلی هیجان داشتم که حتما از برنامه مناجات استفاده کنم ، داخل جلسه اداری بودم ، نیم نگاهی به ساعت و شکر خدا حاجی جلسه را تعطیل کرد و گفت مراسم افطار دیر می شود بچه ها معطلند .

    من سر از پا نشناخته به سمت سنگر ( یه اتاق بزرگ که بچه ا با چتایی و عکس و سربند و .... آن را به سنگر مشتبه کرده بودند ) صدای مداح را که شنیدم دلم هُری ریخت پایین ، دلم از جا کنده شد . انگاری برای اولین باره که میخوای سمت خدا بری ، یه دلهره ، از صبح مراقب بودی خطا نکنی که روت نشه عصر تو جلسه آقازاده دردانه اش ( امام حسین ع ) بشینی . مدام مواظب بودی ، مراقب چشمت ، دستت ، پات ، گوش ، حتی افکاری که تو ذهنت میومد و میرفت ...

    چادرمو تو صورتم انداختم و بدون اینکه چشم تو چشم کسی بشم رفتم نشستم یه گوشه ، و انگار یه عمره که دلت میخواسته اینجا باشی و نشده

    دلم آروم نمی شد ، هر چی مداح پیشتر میرفت انگاری آتیش دل من هم بیشتر شعله می کشید . 

    مداح زبون گرفته بود و تکرار می کرد که زیارت عاشورای امروز فرق می کنه ، یه خبری دارم که آخر جلسه می گم اونوقت می فهمی که هر کی الان تو جلسه است خود آقا انتخاب کرده . گریه و ضجه بچه ها با این حرف زیاد شد . اصلا حال و هوای جلسه فرق داشت شده بود مثل جلسه اول که هر کس مداح خودش بود و زبون گرفته بود و برا خودش بدون اینکه نگاه کنه کنارش کی نشسته تو تاریکیه سنگر با خدا و مولاش حرف می زد  .

    حاج محمد هم تا میکروفن رو گرفت و چند کلمه گفت با اون نفس گرمش یه شور و سوز دیگه ای به محفل داد بدون اینکه بخواد حرف خاصی بزنه ، صداش فریاد گریه بود ، گریه جاموندن از رفقاش و غربت میون این همه غریبه ...

    بین خواهران وبرادران پرده بود اما صدای ضجه برادرا هم بلند بود که شده بودن میوندار جلسه حضرت علی اکبر  ع . حاجی از کربلا گفت و اینکه داغشو به دل داره و با اینکه چنیدین بار براش جور شده بره ، اما خودش قبول نکرده ! می گفت ترسیدم و میترسم برم کربلا و زنده برگردم ...

    می گفت دعا کنید زیارت واقعی رو نصیبتون کنند ، نه اینکه برید برگردید . اگه زیارت میخواین نمیشه زنده برگردین ، که البته گفت چرا میشه زنده برگشت و لی شرمندگیش میمونه که بعد یه مدت بازم دچار همون روزمره گی میشی امگار نه انگار که رفت یزیارت امام حسین ع

    اینارو حاجی میگفت و های های گریه می کرد و بچه ها هم . و بعد هم مداح میکروفن  گرفت و گفت اون خبر اینه که قبل شروع جلسه یکی از رفقا از کربلا زنگ زده و گفته سلامتون رو به آقا رسوندم و نایب الزیارتون هستم .....

    نسیمی جانفزا می آید                   بوی کرب و بلا می آید .... وا ویلا وا ویلا وا ویلا ....

    اون از حرم آقا  می گفت و  تو ذهن من حرم امام رضا نقش می بست ، اون از ضریح شش گوشه می گفت و ضریح امام رضا ع ...

    از صحن گفت و من تو صحن سقاخونه بودم .... اون میگفت آقا پس تا کی عقده به دل کرب بلا بمونیم و من این مصرع رو با خودم زمزمه می کردم یه ارتباط خاصیه بین توس و کرب و بلا               هر وقت که تنگ  میشه دلم میرم پیش امام رضا ع

    و یاد جواب خواجه حافظ افتادم که نیت کردم و ...... این اومد که : یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ....

    و امروز دوباره دوشنبه است و روزه داران حضرت علی اکبر , تو سنگر دور هم جمع میشن ....

    خدایا روزیم کن بتونم از این نعمت بهره مند بشم .

    آمین


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
     Atom 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 229020
    بازدید امروز : 56
    بازدید دیروز : 23
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شیطان[2] . صبح . ضریح . علم . عید فطر . کتاب . کوچه . گناه . ماه رمضان . محمدزاده . ولی امر مسلمین . ولی فقیه . 22 بهمن . آدم . امام خامنه ای . امام زاده . امام غایب از نظر . انتخابات . انحراف . باران . بندگی . بیداری اسلامی . حجاب . خانه . خدا . خطبه های نماز جمعه . دریا . دعا . دعای ندبه . دل . دل ها . دهه فجر . دیوانه . روضه . زخم . زنجیر . ساحل . سردار شوشتری . شهید .
    ............. بایگانی.............
    روز نوشت
    از یک کنار !!
    طهورا
    نگین زمان 1
    جبهه ی سردشت ...
    فروردین 1386
    آبان 1386
    آبان 1387
    آذر 1387
    اردیبهشت 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    اسفند 88
    اردیبهشت 89
    تیر 89
    شهریور 89
    بهمن 89
    دی 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    اردیبهشت 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    دی 90
    اسفند 90
    فروردین 91

    ........... درباره خودم ..........
    ســراج
    سراج
    ما نیز گشته ایم ؛ :: و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت ... :: آیا تو نیز ، چون او ، انسانت آرزوست ؟

    .......... لوگوی خودم ........
    ســراج
    .......لوگوی دوستان ........



    ....... رفقا .......
    دریـــــای دل
    کفتــــــــــــــــر
    زهرا کوچولو
    طلبه های ونوسی
    حاجی کبوتر
    وتر
    هوالشافی
    عکاس مسلمان
    راحیل
    روضه های ما
    خط خطی های یک طلبه
    شاهد بیاورم...؟
    یک لیوان انار
    کاتب باشی
    وائل
    طلبه ای که خیلی وقته ننوشته
    و ما أدراک ....؟
    سر درد
    مشترک مورد نظر
    محسن حدادی
    نردبان خیال
    از دوشنبه تا جمعه
    مرگ آگاهی
    طرح ولایتی های دانش آموز
    قافـله شهدا
    کامران نجف زاده
    م. ازغدی (جهادگران)
    پا منبری
    ازدواج نوشت
    پنجره

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........