• وبلاگ : ســراج
  • يادداشت : دستان نيزه ها به سر تو نمي رسد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    حتا قدر يک آينه قدي هم نيستم!
    همين‌طوري پشت به آسمان هم، چشم بدوزم به تصوير خودم در اين گندآب روزمرگي، همين‌طوري که سال‌هاست نشسته‌م و دست روي دست گذاشته‌ام، همين‌طوري هم مي‌فهمم؛ خيلي وقت است دارم گلي به سر تو نمي‌زنم!
    فقط با غصه‌ت غصه مي‌خورم، -که اگر بخورم- با شادي‌ت شاد مي‌شوم – که اگر غم دينا بگذارد- فقط ادعاي درد کردم و اداي دغدغه درآوردم. تعارف که ندارم، بي‌ترحم به سر تا پاي خودم نگاه مي‌کنم؛
    شده‌م ذات اندوهگيني که گاه غم‌هاي خودم را به جاي دردهاي تو قالبِ دوستانم کرده‌م. روغن ريخته را نذر امام‌زاده!! ببين آقاجان؛ خيلي هنر کنم نصيحتت مي‌کنم که زن و بچه‌ت را با خود به کربلا نبري و گرنه از همراهي‌م خبري نيست...
    خيلي هنر کنم چندي با زينب ت همنوا ميشوم در کربلا و اربعين...بيش از اين نه!!
    شما را با دل هاي ما چه کار...
    آقاجان جمعه که گفتيم بيا...
    .
    .
    .
    .
    حالا هم که روز هاي مشکي ات تمام شد و روزهاي سپيد ما شروع !
    روز از نو روز ي از نو....