طلائيه راهت ميدهد...
ولي کاش
با "پا" نروي اي دل!...
ميشه من هم اينجا بنويسم؟آخر هنوز درگير است...
دلم...
حتي امروز هم...
نميفهمم
حتي به ظاهر
حق هم دارم خب.مني که هميشخ...هر لحظه بين دو رتهي ها مانده ام...سه راهي ها مرا ميخکوب ميکنند.
نمي فهمم که اين سه راهي ها مقصدشان کجا بوده مگر که
شهدان طلائيه پيروزمند از آن عبور کرده اند...
حتم دارم که هيچکدامشان زمين و جهنم نبوده اند!!
وقتي بازگشتم
دوختم
آن پارگي چادرم را
که دلش
به سيم خاردارهاي طلائيه گير کرده بود!...
کاش اما لب هاي فريادش را نميدوختم...
کاش
اي فاطمه ي زهرا (سلام الله عليها )
کثرت در وحدت " تو " اين عکس مرا به ياد روز حشر مي اندازد آيا آن روز هم زير اين پرچم ايستاده ام ؟
سلام ريفيق فکه هم راه نداد . کلي اتوبوس رو . اونم بخاطر تدبير آقايون بالايي که يهو عشقشون کشيده بود جهت خدمت رساني به زائرين مناطق عملياتي جاده منتهي به يادمان فکه رو آسفالت کنن . اونم اين موقع سال با اون حجم کاروان هايي که . نميدونم بقيه سال اين آقايون چيکار ميکردند ؟؟ احتمالا اينقدر درگير برنامه ريزي هاي فرهنگي و ساير خدمات رساني ها بودن که از آسفالت جاده ها يادشون رفته گفتن همينو هم انجام بديم يه وقتي نقصي در اجراي کار نباشه !!
ولي بجاش ..... ا ؟ زرنگي ؟ الان نميگم بهت که !
بابا پي نوشت
از کنار هيچ کدام ازين خاطرات نبايد ساده گذشت.
اين ها يعني: شهيدان زنده اند...
کاش مجالي بود براي گفتن اين همه خاطراتي از اين دست....