وقتي او آمد جانها تازه شد ،همچون روحي تازه در کالبدي مرده ،با گرماي نفسها و کلام يک منجي ،زمستان بهار شد ، انقلاب شد.
کجاست احياگري که احياي ما کند ؟زمين رنجور شده !نفسها به شماره افتاده ،خون در رگهاي انسانيت يخ بسته ،آدمها ، زمين و زمان ، همه چشم براه اند ،چشم براه وعده خدا ،چشم براه يک منجي ...
اليس الله بصبح قريب .