سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سینه خردمند صندوق راز اوست و گشاده‏رویى دام دوستى و بردبارى گور زشتیهاست . [ یا که فرمود : ] آشتى کردن ، نهان جاى زشتیهاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود . [نهج البلاغه]
ســراج
لحظه ی دیدار ...
  • نویسنده : سراج:: 87/8/25:: 2:14 عصر
  •  

    لحظه ی دیدار نزدیک است ...

    واقعا نزدیک است ...؟

    اومدم یه سر به وبلاگ خاک گرفته ی سراج بی نور بزنم که این بیت آمد !!

    حالا شما فکر می کنید لحظه ی دیدار نزدیک است ؟

    لحظه ی دیدار چه لحظه اییه ؟

    چرا نزدیکه ؟

    دیدار  کی ؟

    و کی میدونه کی لحظه ی دیدار است که حالا دور است یا نزدیک ؟

     

    شرمنده وقتی هم میام اینجور می نویسم ....

     

    خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو رها کن ....!

     

     

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    تسبیح خواب آلود!
  • نویسنده : سراج:: 87/6/25:: 10:42 صبح
  •  

    صبح روز قبل همه ی بچه ها بدون استثناء بعد نماز صبح خوابشان برده بود و حتی اونهایی هم که بیدار مانده بودند با توسل به خوندن دعای عهد و گفتن ذکر به زور تونسته بودند تا 5 صبح خودشان را بکشند و بیدار نگه دارند. فلذا تسبیح به دست خوابشان برده بود !!!‏

    برای همین قرار گذاشتیم یه برنامه ی دسته جمعی بزاریم تا بتونیم دو روز باقی مونده رو بیدار بمانیم .

    نماز صبح را که خواندیم دور هم حلقه زدیم و یه نفر موبایل مجهز به دعای عهدش رو روشن کرد (اللهم رب النور العظیم .... )    

     چند نفر زانوهاشونو بغل گرفته و تکیه زده بودن به دیوار ، یکی نیمه دراز کش و باقی تمام دراز کش سعی بر بیدار ماندن داشتیم و گاهی هم شاید پلک ها رفت روی هم ولی دوباره ...

    تا به نام مقدس آقا رسید همه تمام قد قیام کردیم و دوباره به همان وضعیت قبل برگشتیم .

    عهد که تمام شد ، نگاهی به آسمان انداختم ... ؛ یکی از بچه ها جوری که دل خدا به رحم بیاد با عجز و التماس گفت : خدا میشه امروز خورشید یوخده زودتر طلوع کنه ؟؟!!!!!

    مدام هم به هم سقلمه می زدیم و نیشگون می گرفتیم و پس گردنی می زدیم که هی ! نخوابی ها !!! ما قرار گذاشتیم .

    تو همین وانفسا بودیم که یکی از بچه ها خوش سلیقگی کرد و یه مناجات با امام زمان عج ( از اون مناجاتایی که دل آدم رو آب می کنه .... ! ) از گوشیش پخش کرد ، بی تو ای صاحب زمان ... بی قرارم هر زمان ... از غم هجر تو من دلخسته ام ... بی تو جانا بال و پر بشکسته ام... ای تو شور عشق من ... روشنی انجمن ... بی تو در دام بلا افتاده ام ...

    چند نفر دیگه هم از اطراف به جمعمان اضافه شد ، بچه ها حالت های قبلی رو حفظ کرده بودند ولی این بار آروم آروم اشک می ریختند و کم کم شونه هاشون لرزید و کم کم هق هق گریه شون فضای ایوون دار السیاده مسجد گوهرشاد رو پر کرد ...

    حالا دیگه آفتاب زده بود ، مناجات هم تموم شده بود ، بچه ها صورتاشون زیر ملحفه قایم بود ولی لرزش شونه ها ...

    بین الطلوعین روز دوم اعتکاف ، دیگه کسی خوابش نبرد ...!!! 

     

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    قلب منکسره ...
  • نویسنده : سراج:: 87/6/18:: 12:27 عصر
  •  

    تا حالا شده صدای شکستن یه دل رو بشنوی !!?

    من شنیدم ، اول تمام وجودت داغ میشه ، چوری که فکر می کنی آتیش گرفتی و خیس عرق میشی ، و یه هو سرد می شی !

    در اثر همین انبساط و انقباضه که دل طاقت نمی یاره و می شکنه .......

     

    تا حالا شده سعی کنی کس دیگه ای صدای این شکستن رو نشنوه ، حتی خدا ...!?

    راستش میشه کاری کرد کس دیگه ای صدای شکستن دل رو نشنوه  اما خدا نه !

    آخه خدا خودش گفته که من تو دل (قلب ) شکسته جا دارم ، مگه میشه صدای شکستنشو نشنوه ? ها ?!!

    « انا فی قلوب منکسره ( حدیث قدسی ) » .

     کاش ...

    کاش می تونستم کاری کنم که خدا هم صدای این شکستن رو نشنوه ، تا آبروی کسی که این دل رو شکست پیش خدا نره ..

    تا یه وقت خدا قهرش نیاد ...

    کاش خدا نشنیده بگیره ... شتر دیدی ، ندیدی !

     یه روز یکی به من گفت " اگه کسی دلت رو شکست صداشو در نیار ، یه روز دلش می شکنه صداش در میاد ".

    اما من نمیخوام دیگه توی عمرم صدای شکستن یه دل دیگه رو هم بشنوم ...

    هیچ زمانی ...

                                              بیش از هزار بار ز صد جا شکسته ام

                                             اما هنوز نیست ز من بی صداتـــــری...

     


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    منبر پیامکی یا پیامک منبری !!!
  • نویسنده : سراج:: 87/6/13:: 10:39 صبح
  •  

    وقتی جواب نمی گیری ، مجبوری از هر دری وارد شی تا شاید جواب روزیت بشه !!

    هر چی فکر کردم نصف شب جز با اس ام اس یا همان پیامک نمیتونستم رو اعصاب کسی راه برم .

    یه وقت رو اعصاب رفیقته و یه وقت رو اعصاب استادت !!

    من که اسم این رو اس ام اس باز ی نمی زارم ، شاید بشه روش عنوان منبر پیامکی یا پیامک منبری گذاشت وقتی منبر و موعظه ی خونت می افته پائین اون هم ساعت 12 شب !!!

     

    شاگرد و استاد :

    _سلام چرا برا غم وجودم جواب ندارم ؟ 

    *چون گره اش در درون خودته !

     

    _این گره درون رو چه جور میشه پیدا کرد ؟ 

    *در خویش نیک نظر کن عادتهای کهنه ما گره کور زندگی ماست ! 

                                                                 ############

    رفیق و رفیق :

    _سلام قبول باشه ان شاالله . خوبی ؟

    تا حالا به این فکر کردی که چرا همه ی ما کم و بیش گاها احساس غم و دلتنگی داریم ؟ دلیلش چیه ؟ از کجا میاد ؟

    *دلیلش غیر دوست داشتن چیز دیگه ای نیست ؛ آدم تا دلتنگ کسی یا چیزی نباشه ، غم هیچی رو نداره . اما به محض اینکه دوستدار کسی یا چیزی شدی غمش ، دلتنگیش همه چیزش همراهشه ... 

     

    _مثلا دلتنگ کی ؟

    اگه اینجوره که ما هر روز باید دلتنگ باشیم چون امام زمان عج رو دوست داریم و ایشون از نظرها غایبند یا بهتر بگم ما نمی بینیمشون . 

    *هر موقع غم نداشتیم شک کنیم تا از غافلین نباشیم .

     

    _این یعنی اینکه هر کی همیشه تو دیواره ، غافل نیست ؟

    اینجوری که همه علما و عرفا باید افسرده باشند که نیستند و همه دل زنده اند . ما شاید غفلت کنیم از امام زمان عج ولی اونا کمتر .

    پس چرا اینجور نیست ؟  

    *افسردگی یک بیماریه و غم داشتن چیز دیگه .

    مومن همیشه غم داره ، ولی غمش تو دلشه و توی ظاهرش جز لبخند نیست .

    نمی بینی رهبر همیشه خندانند ...

     

    ::پی نوست :

    1. به منظور حفظ امانت داری پیامک های رد و بدل شده رو بدون دخل و تصرف گذاشتم .

    2. ممنون میشم بزرگواری کنید و شما هم جواب این سوال ها رو بدین .


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    میشه چشم بسته راه رفت ..؟!!!
  • نویسنده : سراج:: 87/6/4:: 11:29 صبح
  •              گاهی دوست داری نه کسی را ببینی و نه کسی تو را ببینه باید چه کنی ؟

                                       

    حتما تا به حال برایت پیش آمده و شاید هم نیامده ! اما برای من پیشامد کرده یعنی مدتی است که دوست ندارم کسی را ببینم و کسی هم مرا ببیند ( به جز چند نفری ) .

    علتش شاید برای همه ملموس نباشد اما برای من یه کم ملموسه . برخلاف سایر احساسات و اتفاقاتی که برایم می افتد و علتش برایم نامعلوم است .

    مدتی است وقتی پس از تلاش اندکی کار روزانه به خانه بر می گردم حس می کنم یه چیزی رو وجودم سنگینی می کنه ، اون هم خیلی زیاد جوری که تصمیم می گیرم پام رو از خونه نزارم بیرون . ولی دوباره صبح یه یا علی میگم و میرم پی کارم .

    اما روش خیلی فکر کردم که چرا اینجوری میشه ! قبلا هم یه مدت اینجوری شده بودم .

    احساس می کنم بعضی نگاه ها سنگین هستند و من این رو به وضوح در طول روز درک می کنم و بسیار تلاش می کنم که جاهای شلوغ نرم و یا در تیر رس اینگونه نگاه ها قرار نگیرم ولی چه می شود کرد ...؟

    خودم هم سعی می کنم چشم هایم را به زیر بندازم و راه برم که اگر نگاه کسی به من می افته ، نگاه من به اون نیافته !( الان فهمیدین چی شد ؟؟!!‏)

    ازدیدن دنیا خسته شدم چیکار کنم ؟ میشه چشم بسته راه رفت ?میشه کسی رو ندید ؟

    میشه ....؟

    به نظر شما چرا بعضی نگاه ها اینجوری هستند ؟


    قدم رنجه ها ()
    ---------------------------------------------------
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
     Atom 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 226296
    بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز : 8
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شیطان[2] . صبح . ضریح . علم . عید فطر . کتاب . کوچه . گناه . ماه رمضان . محمدزاده . ولی امر مسلمین . ولی فقیه . 22 بهمن . آدم . امام خامنه ای . امام زاده . امام غایب از نظر . انتخابات . انحراف . باران . بندگی . بیداری اسلامی . حجاب . خانه . خدا . خطبه های نماز جمعه . دریا . دعا . دعای ندبه . دل . دل ها . دهه فجر . دیوانه . روضه . زخم . زنجیر . ساحل . سردار شوشتری . شهید .
    ............. بایگانی.............
    روز نوشت
    از یک کنار !!
    طهورا
    نگین زمان 1
    جبهه ی سردشت ...
    فروردین 1386
    آبان 1386
    آبان 1387
    آذر 1387
    اردیبهشت 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    اسفند 88
    اردیبهشت 89
    تیر 89
    شهریور 89
    بهمن 89
    دی 89
    اسفند 89
    فروردین 90
    اردیبهشت 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    دی 90
    اسفند 90
    فروردین 91

    ........... درباره خودم ..........
    ســراج
    سراج
    ما نیز گشته ایم ؛ :: و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت ... :: آیا تو نیز ، چون او ، انسانت آرزوست ؟

    .......... لوگوی خودم ........
    ســراج
    .......لوگوی دوستان ........



    ....... رفقا .......
    دریـــــای دل
    کفتــــــــــــــــر
    زهرا کوچولو
    طلبه های ونوسی
    حاجی کبوتر
    وتر
    هوالشافی
    عکاس مسلمان
    راحیل
    روضه های ما
    خط خطی های یک طلبه
    شاهد بیاورم...؟
    یک لیوان انار
    کاتب باشی
    وائل
    طلبه ای که خیلی وقته ننوشته
    و ما أدراک ....؟
    سر درد
    مشترک مورد نظر
    محسن حدادی
    نردبان خیال
    از دوشنبه تا جمعه
    مرگ آگاهی
    طرح ولایتی های دانش آموز
    قافـله شهدا
    کامران نجف زاده
    م. ازغدی (جهادگران)
    پا منبری
    ازدواج نوشت
    پنجره

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........