خبر آمد سفری در راه است ! یا بهتر بگم اردوی تخصصی وبلاگ نویسان مهدوی در راه است !!
وقتی خبرش را شنیدم و بنر تبلیغاتی اش را در کنج وبلاگ خاک گرفته ام دیدم ، کمی غصه ام شد و چه بسا حتی بیشتر !!
شرایطی که ذکر شده بود ، جدی تر از آن بود که بخواهم فکر کنم من هم در این جمع جای خواهم گرفت.
یک روز مانده به پایان مهلت ثبت نام ، گفتم تیر توی تاریکی ، خدا را چه دیدی شاید من هم ...، درست است که وبلاگ من خاک خورده است و بوی مهدی ازش به مشام نمیرسه اما ، شاید سهل انگاری و گیج گشتگی دوستان دفتر توسعه این توفیق را رفیق راهم کند.
ناگفته نماند یک شریک جرم هم یافتم و با هم فرم ثبت نام پر کریدم . درست حدس زدم گاهی جدی نگرفتن اعلامیه ها و بیانیه ها از سوی صاحبانش ( دفتر توسعه ای ها !! چه بسا !! ) که بیشتر جنبه ی تشریفاتی دارد موجبات توفیق برخی دیگر را فراهم می کند که حداقل برای ما دو تا بد نبود و نشد .
مخلص قصه اینکه طبق شرایط اعلام شده به ما هم زنگیده شد ، آن هم توسط سر کرده ی فرقه ی احسانیه !! ( دستاوردهای اخلاقی پس از اردو !!)
با کلی فیلم و سریال حدودا با 22 ساعت تاخیر به بنیاد فرهنگی یاوران حضرت مهدی عج در فاصله ی 10 دقیقه ای مسجد مقدس جمکران رسیدیم که به اقرار مسئولین امر الحق و الانصاف مکان شیک و با کلاسی بود .
همان ابتدای امر با خوش آمد گویی یکی از بی سیم به دستان کت و شلوار پوش به سالن اجتماعات رهنمون گشتیم . طوری که اگر تا آخر اردو همین بی سیم به دستان با چراغ های گردون و آژیر نبودند دیگر حتی یکبارهم به سالن اجتماعات نمی رسیدیم و چه حتی به نماز خانه ، سالن غذا خوری و حتی محل استراحت آن هم به دلیل دالان های بی سر و ته اردوگاه یا همان بنیاد که معلوم نشد بالاخره گرد بود یا چهار گوش !!
وارد سالن اجتماعات که شدیم هوای خنک و مطبوعش تشویقت می کرد که هرچه سریعتر روی یکی از صندلی ها بنشینی به ویژه اینکه چندین ساعت در قطار باشی و بعد هم تو ظل آفتاب خودت رو برسونی اردوگاه !
که خب هنوز ننشسته بودیم که خواهری بی سیم به دست با مقنعه ای خال خالی سفید با زمینه ی مشکی با فرم تعهد( قول بدیم شیطونی نکنیم و اردوگاه رو آتیش ندیم!!) به استقبالمان آمد و از این حرفا و پس از آن هم با زبان خوش مبلغ ناچیز ( 10 هزار تومن !!) را تقدیم کردیم .
بعد از این ضربه ی اقتصادی ترجیح دادیم چند دقیقه باقی مانده از کلاس های صبح را ندیده و نشنیده بگیریم و به محل استراحت برویم شاید که جراحت وارده کمی التیام یابد .
من که مثل گربه های گیج گول خودم را پرت کردم روی تخت ، ولی با کمی هوشیاری دریافتم که یک وبلاگ نویس با شخصیت هیچ وقت اینجوری خودش را روی تخت ولو نمی کند و خیلی سریع خودم را جمع و جور کردم و رفتم برای نماز ظهر و عصر وضو بگیرم .
عرض کرده بودم گاهی غفلت برخی موجبات توفیق برخی دیگر را فراهم می کند و من و رفیقم به ذهنمان هم خطور نمیکرد که نماز ظهر و عصر را در جوار مسجد مقدس جمکران باشیم .
الان ما دو تا وبلاگ نویسانی بودیم که در جمع حاضرین در اردوی تخصصی وبلاگ نویسان مهدوی عج با عنوان (( نگین زمان )) بودیم.
و می شود به عهدی که روز آخر با خود ، خدا و آقا امام زمان عج بستم ، من هم وبلاگ نویس مهدوی باشم ، آیا ؟؟؟!!!
پی نوشت :
1. غفلت و سهل انگاری برخی : دعوت از وبلاگ نویسان آن هم به صورت درهم و از یک کنار فقط به شرط حضور ! یعنی هرکس که خودش را رسانده بود می توانست مخاطب این اردو باشد.
2. فرقه ی احسانیه : فرقه ای که یک شبه شکل گرفت توسط عناصر ...
زین پس این فرقه را به سرکردگی جناب احسان بخش بشناسید!
3. 10 هزار تومن ناچیز هم همان عرض ارادت به مسئولین و جدی گرفتن اردو بود به تعبیری !! که وقتی یکی از بلاگرهای شهرستانی به این مبلغ ان قلت وارد کرد با موضع گیری دفتر توسعه ای های گران سنگ مواجه گشتید .
که اگر کمی منصفانه بنگریم این اردوها که اغلب در قم و تهران برگزار می شود شاید برای پایتخت نشینان و قمی ها هزینه ی چندانی نداشته باشد اما برای شهرستانی ها ...
در هر حال می ارزید که 100 هزار تومن از جیب مبارک هزینه کنم برای حضور در این اردو !!!
4. و این قصه سر دراز دارد ...