یا لطیف ؛
گفتم میخوام از طرح "طهورا " بنویسم ،( همین اول بگم هر کس نیامد و یا دعوت نشد از جیبش رفت !) خدا وکیلی اساتید متبحری دعوت شده بودند (البته غیر یکی دو نفر که خارج می زدند ) روی هم رفته یک دوره تخصصی عالی را رقم زده بود .
اجازه بدهید که از " ب " بسم ا... براتون تعریف کنم :
یکی بود یکی نبود ، توی یک روز قشنگ آفتابی ، یه هو تلفن بنده زنگ خورد ؛ "دیرینگ دیرینگ ..." الو : بفرمایید ؟
از هیئت بلاگ تماس می گیرم : بله ، بله بفرمایید
یک اردوی 4 روزه تدارک دیده شده ، اینجوریه ، اونجوریه و ...
منم چون روحیه جمع گرا دارم ( !!!!!!!! ) و بی رفیق نمیتونم نفس بکشم (!!!!!!!) با چند تا از بچه ها که اونا هم دعوت شده بودند هماهنگ کردم که با هم رهسپار قم بشیم . حالا چه با قطار ، چه با اتوبوس و البته چه بسا با پای پیاده ( به این میگن آخر انگیزه ! ) اولش 6 نفر بودیم ، بعد شدیم 5 تا و ...آخرش شدیم 3 نفر !
چند روزی مانده به روز موعود پیگیر بلیط قطار شدیم که موکدا" تاکید کردند : گشتیم نبود ، نگرد نیست ! لذا بی خیال رجاء و بنیاد و سیمرغ و سبز و قرمز و نارنجی و ......گشتیم و رفتیم سراغ اتوبوس یعنی یه بنده خدایی بزرگواری کرد و رفت .
بالاخره بعد از ظهر روز 3 شنبه یعنی 16 مرداد ماه راهی دیار اخت الرضا ، حضرت فاطمه معصومه (س) شدیم . ( اینقدر درگیر کارهای فرهنگی اردوی غرب بودم که هرچه کردیم توفیق نشد قبل از خروج از مشهد یه بار دیگه محضر آقا علی ابن موسی الرضا (ع) مشرف بشم و سلام عرض کنم . برای همین از دور سلام دادم و تو دلم گفتم ، خدا نیاره اون روزی که نتونم رو به سمت حرم بایستم و به آقا سلام بدم ..).
با یه مصیبتی گل دقیقه نود با رفقا خودمون رو رسوندیم ترمینال و سوار اتوبوس مورد نظر شدیم . همون ابتدای حرکت یکی از بزرگان sms (پیامک ) داد که سر مسافران دیگر را تا قم نخورید ، بگذارید ملت با اعصاب راحت طی طریق کنند . ما هم نامردی نکردیم از همان ابتدا بحث های مختلف اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، خانوادگی و انواع و اقسام را شروع کردیم و در حین بحث از آنچه از تنقلات و چیپس و پفک با خود همراه کرده بودیم ، تناول نمودیم .
شاید به یک ربع نکشید ، خانومی که کنار صندلی من نشسته بود عذرخواهی کرد و بارو بنه بر دوش به عقب اتوبوس آهنگ سفر کردند . اولش شگفت زده شدم و بعد از کلی خنده رو به رفقا گفتم : مهارت رو داشته باش ، به یک ربع نکشید یکی رو فراری دادیم !! ( البته این مزاح بود چون جا پای صندلیش خراب بود ، رفت به ما چه ؟!!)
یک موهبت دوست اینه که اگه یه روز همسفرت شد اگر درست انتخابش کرده باشی قدر و منزلتش رو بیشتر میشناسی و اگر دوست نااهل ....
" حمدو سپاس خدای عزوجل را که ما را دوستانی بس عزیز و گران سنگ عنایت نمود تا در سفر نیز از موهبت کمصاحبت با ایشان بهره مند شویم ! )" .
وجدانی رفقای صاحب نظری دارم ( عین خودم ! ) تا چند ساعت یک ریز در مسائل مختلف بحث کردیم و نظر دادیم و نتیجه گرفتیم و پرونده اش رو مختومه اعلام کردیم و گذاشتیم کنار و همین جور پرونده ای بعدی ...!
.....
القصه رسیدیم به میدان 72 تن قم . طبق گفته ی مسئولین امر ، یک تاکسی دربست کردیم و راننده هم نامردی نکرد و یک وجب راه رو هزار تومن پیاده مان کرد .
( صد رحمت به راننده های مشهد ! )
درب سازمان ملی جوانان _ خانه جوان _ ( چهره آقای فضل الله نژاد ) _ سالن آمفی تئاتر
وارد سالن شدیم شاید آخرین نفراتی بودیم که به جمع بانوان وبلاگ نویس می پیوستیم . همان ابتدای ورود با دیدن چند چیز حسابی توی ذوقم خورد .
خبرنگار جماعت وقتی وارد یک همایش میشه جدای از اینکه براش مهمه که چه کسی سخنرانی می کنه و برنامه از سوی چه نهاد و ارگانی برگزار می شه پشت صحنه و جلوی صحنه هم شدیدا براش مهمه پس بزرگواران مسئول این نقود !! بنده حمل بر جسارت نکنند .
خوبی ها رو باید گفت و نقد ها را نیز باید بیان کرد به فرموده حضرت آقا ( دام ظله ) " نقد منصفانه ، نقد پذیری متواضعانه ".
طرح بنر خیلی جالب بود و جالب تر از همه اینکه آرم مرکز اومور زنان ( اسپانسره و هزار .....) یه جورایی پایین کار وصله شده بود !! خب البته این اتفاق در خیلی از گردهمایی ها ، همایش ها و ... می افتد و تو اگر دقیق باشی خواهی دید که چند روز قبل و یا حتی لحظاتی قبل از همایش به یکباره اسم چندین ارگان و نهاد به مابقی اسامی افزوده می شود و باید انگشت حیرت بر دهان بگیری !!! و این وسط گردن مسئول اصلی طرح از مو باریکتر چون دغدغه فرهنگی داشته و دندش نرم باید خیلی از چیزا رو بپذیره تا طرح اجرا بشه .
به این می گویند ......کار فرهنگی !!!! بماند .
یه درد دل کوچیک دارم بگذارید یواشکی لای همین صفحات مجازی بگویم که کسی نفهمد آن هم این است ، گاهی ما میخواهیم کار فرهنگی انجام دهیم یعنی میخواهیم نتیجه آن کار فرهنگی را ترویج و مطرح کنیم ولی یه هو کاشف به عمل می آید و می بینیم اسم خود یا نهادمان را بزرگتر و جلوه دار تر از آن کار و طرح نوشتیم .
نتیجه بگیرید ، ببینید آیا با این شرایط آیا آن کار فرهنگی که دغدغه اش را داشتیم ، تاثیری را که باید داشته باشد را دارد و یا خواهد داشت ؟؟ یا نه ؛ طرح و تاثیر و دغدغه ، همه و همه فدای همان اسم دهان پر کن می شود که ...
متاسفانه باید خدمت شریفتان عرض کنم که بیشتر کارهای فرهنگی ما ، با وجودی که هزینه مالی و انسانی زیادی می برد اما ، چون نیت خالص نیست و گاهی پای مطرح شدن نام فرد و نهاد و منافع شخصی و یا حزبی به میان می آید ، راه به جایی نمیبرد و به قول معروف شهید می شود .
البته به هیچ وجه منظور بنده بزرگواران دفتر توسعه وبلاگ دینی نیست ، جهت اطلاع ، چون همان اول اعلام کردم که این یک درد دل است .
خلاصه اینکه بنر طرح زیبا و شکیلی داشت ولی یه مقدار رنگش تیره بود که قطعا برای ذائقه جوان رنگ شاد مناسبتر است .
وای وای وای وای .....
چرا دکور تزئین نداشت ؟؟؟! بابا ناسلامتی یک عده جوان دور هم جمع شده بودند و قرار بود یه کار جهانی انجام دهند یعنی برای یک کار جهانی آموزش ببینند .
نور سالن شدیدا" کم بود و صد البته صوت افتضاح !!!!
تا اینجا را داشته باشید با این موج انتقادی که در ذهنم رژه می رفت ، دست بر قضا یکی از همون دو تا رفیقم که گفته بودم افقی شد و به ساعت نکشیده ما را به اتفاق یکی از مسئولین و خواهر گرانقدر شون راهی درمانگاه کرد و سرم و آمپول و ...
ادامه دارد .......