دیشب تا خود صبح قدم زدم تو را، در تمام کوچه پس کوچه های زندگی .
پیاده رفتم به هر طرف که نشانی از تو داشت...
خسته نیستم اما بیا و دعا کن که قرار ما زودتر برسد....
بعد نوشت: 1. این چند خط دیشب موقع خفتن در کوچه پس کوچه های ذهنم رژه رفتند، من هم در آن تاریکی قلمی جز موبایل نداشتم. یادداشتش کردم تا آرام بگیرد.
2.این روزها به فکر دست و پای بسته ی شیطانم و اینکه چه قدر من در ساختن زنجیر به خودکفایی رسیدم!
3. این روزها و تمام روزها وقتی سوار اتوبوس میشوم به این فکر می کنم که کاش نشستن بر روی صندلی را هم می شد جیره بندی کرد، وقتی ضعف کرده ای و دستآویزی به جز نرده های اتوبوس نداری.(اگر من نشسته بودم بعید میدانم با این جیره بندی موافقت می کردم!)
"دنیا که شروع شد، زنجیر نداشت. خدا دنیای بی زنجیر آفرید.
آدم بود که زنجیر را ساخت، شیطان کمکش کرد.
دل زنجیر شد.
دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها دیوانه زنجیری!"
ماه رمضان که شروع شد، خدا دست و پای شیطان را بست.
قفل زد به دستش، به پایش، به زبانش و ...
قفل زد به وجودش.
این آدم بود که باز زنجیر را ساخت.
این بار شیطان دست و پایش بسته بود.
شیطان کمکش نکرد.
آدم بود که زنجیر را ساخت.
آدم این یک ماه هم در زنجیر ماند.
آدم بود که زنجیر را ساخت.
این روزها همه جا حرف از خانه تکانی است.
این روزها همه دارند خودشان را آماده می کنند.
این روزها ، من اما ...
مانده ام خانه ی کدام دل را آب و جارو کنم...!
کاش..
این زمان اما، زخـــــــــــــــــم بر زخم دلــــــــم مگذار
زخم ها جانی بگیرد کاش، کاش بارانی بگیرد کاش..