گاهی آنقدر زیر فشار دنیا قامتت خمیده می شود که توانی برای قد راست کردن در وجودت نمی ماند و حتی رمقی برای درد دل کردن و حرف زدن . و تنها این لحظه هاست که از عمق وجود درک می کنی یکی دارد به صدای شکستن تو گوش می دهد بی آنکه برایش حرفی گفته باشی یا کلمه ای بر زبان آورده باشی . دلت سبک می شود و روحت قرار می گیرد و از ناآرامی دست بر می داری ....
وقتی به خودت می آیی که می فهمی سبک شدی و به پهنای صورت اشک ریختی ....
آن موقع است که می فهمی وجودت را گرمایی احاطه کرده انگار کسی در آغوشت گرفته ...
آن موقع است که می فهمی در اوج اینکه شکسته شده ای و رمقی برای حرف زدن هم نداری ، کسی هست که به قلبت و درد دلت آگاه است و چشم راز دار خوبی برای دلت نیست .....
در من رمق دم زدن از عشــــــــــــق نمانده
بگذار که چون لاله همین لال بمانم ( بمیرم ) ...